• 0 Items - $0.00
    • کتابی در سبد خرید شما نیست.

در ازدحام این همه دیجور

$11.00

شب با صدای ارۀ برقی به خواب رفت
فردا به سوگواری گل‌های ناب رفت

آیینه در اتاق پر از تار عنکبوت
از یاد دختران غمِ انقلاب رفت

کم کم سرود و فلسفۀ عشق با دریغ
از یاد روزگار تفنگ و خشاب رفت

وقتی درخت کاج سخن را تبر زدند
شاعر به سمت غرق شدن در شراب رفت

خود را به چار سوی خیابانِ غیر دید
در جمع مردمان مهاجر، حساب رفت

آخر کنار کوچۀ بن‌بست انتظار
با آخرین گلوله از این منجلاب رفت

با میل هفت‌تیر سرش را نشان گرفت
از شانۀ مترسک دنیا عقاب رفت

کاکامراد قصه می‌گوید

$12.00

پدرم در ماه حوتِ ام‌سال کچالوهای قاش شده را در دل نمناک زمین ماند و پس از آن چند بیل خاک هم رویش ریخت‌. یادم است همان روزهایی بود که یخِ زمین تازه باز شده بود. مثل هر سال دیگر، دست آبله‌پُر‌ش را بالا برد و دعا کرد‌. او زیر لب از خدای آسمان‌ها خواست سالِ پُر آب و زمین پُر برکت داشته باشیم:
پروردگارا، کاری کو که امسال از زمینایت حاصل پُربار بگیریم.
این هم یادم است که آن‌روز تب داشتم، فکر می‌کردم کومه‌هایم سرخ‌‌رنگ شده و دور و برِ چشم‌هایم از گرمی می‌‌سوزد. داغ بودم؛ درست مانند روزهایی که با مادرم در پختن کچالوی تنوری کمک می‌کردم. درحالی که خودم را محکم در میان پتوی پشم گوسپند پیچیده بودم، از ته دل آرزو کردم که آرزوهای پدرم برآورده شوند چون آرزوهای پدرم آرزوی مشترک من و مادرم هم بود….

چشم بندی

$12.00

روزه بودم، در بغل حلوای قندی داشتی
بر لبانت چند میخانه «برندی» داشتی
پیر گشتم تا بلد گشتم خم و پیچ تو را
زندگی ‌واری تو هم پخج و بلندی داشتی
در غل و زنجیر دیدم پشت پلکت خویش را
واقعیت داشت یا تو چشم‌بندی داشتی؟
صورتت در بین مردم از خجالت سرخ شد
دختر سردار، گردن‌بند «وندی» داشتی!
عشق بود آنچه به خلوت بر لبانت نقش بست
خوب شد یک سوژه که پُت‌پُت بخندی، داشتی
من دلم هم‌صحبت «بازار صابر» بود و تو
خواهری با شعر «فرزانه خجندی» داشتی
کاش آن تاریخ بر سنگ مزارم حک شود
آن‌زمان‌هایی که هژده سال و اندی داشتی
دیدمش، قلبش تپش‌ها داشت در چوکات حوض
از برای آب حتا دلپسندی داشتی!

ما بچه های قبیله

$8.00

پدر بر من نامی نهاد: داوود
مادر صدایم زد: داوود
معلم ندا در داد: داوود
و من جواب دادم: حاضر

غربی‌ها صدا زدند: آسیایی، جهان‌سومی
لبخندی زدند: رو به رشد
ایرانی‌ها فریاد زدند: آهای افغانی
افغان‌ها خطابم کردند: تاجیک
گفتم: من داوودم
غربی‌ها گفتند: انتحاری، واپس‌گرا
ایرانی‌ها گفتند: اتباع، بی‌فرهنگ
افغان‌ها گفتند: جاسوس
فریاد زدم من از انتحاری نفرت دارم
غربی‌ها گفتند: بن‌لادن را می‌شناسی!
گفتم: همسایه من هم‌فرهنگ توأم
ایرانی‌ها گفتند: بیل و کلنگت را دیده‌ایم!
فریاد زدم: هم‌وطن من جاسوس نیستم
گفتند: ثابت کن!
گفتم: چگونه؟
گفتند: بگو پوهنتون!

سنگ‌نبشته‌های باختری

$13.00

این کتاب از مجموع دو رساله پدید آمده است. رسالهٔ اول «سنگ‌نبشته‌های باختری با حروف بزرگ» است و دیگری «دو سنگ‌نبشتۀ تازه کشف‌شده به زبان باختری و بعضی آثار تاریخی دیگر از افغانستان».
بخش‌های اول و دوم کتاب حاضر، محتویات آن دو رساله را در خود دارد و بخش سوم نیز مسائل مهم تاریخی دیگری را که در انتهای آن دو رساله گنجانده شده بود.
در مجموع مطالب بخش‌های سه‌گانهٔ کتاب عبارت‌اند از «سنگ‌نبشتهٔ دشت ناور»، «سنگ‌نبشتهٔ رباطک»، «سنگ‌نبشتهٔ سرخ کوتل»، «سنگ‌نبشتهٔ دلبرژین»، «سنگ‌نبشتهٔ سیاه‌زمین جاغوری»، «سنگ‌نبشتهٔ درهٔ نیک‌پی»، «مُهری از شاه خیون‌ها»، «یک نام باختری و تصویر دو شاه» و «توضیحات دو سکهٔ نادر»

دوبیتی‌های مردمیِ غور

$12.00

ادبیات عامیانه که بخش مهمی از فرهنگ و ادب هر کشوری و از جمله کشور ما را تشکیل می‌دهد، یکی از عرصه‌هایی است که متاسفانه در سر زمین ما، از سوی دانشمندان و نویسندگان کمتر مورد توجه قرار گرفته است. هرچند در سال‌های اخیر، شماری از قلم‌به‌دستان، به جمع‌آوری و تدوین بعضی از انواع ادب فولکلور همت گماشته اند؛ اما هنوز هم بخش‌های مهم و حجیمی از ادبِ مردمی و آثار شفاهی مردم ما، در سینه‌های مردم عاشق، تنها مزاری از آن‌ها باقی مانده و به قول معروف، به زینت طبع و نشر آراسته نشده اند.
ولایت غور که یکی از ولایات غربی کشور است و زبان مردم آن فارسی می‌باشد، پر است از آثار زیبا، شیوا و شیرین ادبیات شفاهی و فرهنگ عامیانه از قبیل: افسانه، ضرب‌المثل، چیستان، دوبیتی وغیره که با لهجۀ خاص غوری‌ها در میان مردم منطقه از محبوبیت و شهرت بسزایی برخوردار می‌باشند. اما متاسفانه تا حال کسی برای ثبت و جمع‌آوری آن‌ها گام درخوری بر نداشته و تنها سینه‌های پر از شور و شوق مردم محل به آن‌ها جاودانگی بخشیده و از گزند باد و باران انقراض محفوظ شان نگهداشته است.
دوبیتی‌های مردمی در حقیقت مهمترین و پر رونق‌ترین نوع ادبیات شفاهی مردم غور را تشکیل می‌دهد که گاهی همنوا با طنین دلنشین نی، از دهان شبانان و زمانی همگام با صدای دوتار، از زبان آوازخوانان محلی و مردم دیگر محلی به گوش می‌رسد و روح انسان را باطراوت و تازه می‌سازد.

نفس گرم غزل

$10.00

آغاز کردم‌‌ راه را با اشک‌ پیمودم
از صبح تا بیگاه را با اشک پیمودم
می‌خواستم جایی بیابم در کنار تان
از خانه‌ام تا ماه را با اشک پیمودم
می‌شد کنار دوستان خندید من اما
این فرصت کوتاه را با اشک پیمودم
بین من و یوسف تفاوت نی‌ست! چون من هم
آزردگیِ چاه را با اشک پیمودم
گفتند در دور و بر دفتر شدی پیدا
سرتاسر بنگاه را با اشک پیمودم
از گریه افتاده، شبیه مرده‌ها گشته
شب تا سحر که آه را با اشک پیمودم

لانه در دودکش

$10.00

گندم زردشده در دم داسم چه کنم
اگر از سایۀ مرگم نهراسم، چه کنم؟
دلخوشی‌های سفرکردۀ من برگردید
روزگاری است که ویران از اساسم چه کنم
کاش سنگینی غم‌های مرا می‌دیدید
شانه‌ام خسته و من دست خلاصم، چه کنم؟
ای که یک‌مرتبه از ریشه مرا کنده‌ای آه
چهره‌ات را بشناسم، نشناسم؟ چه کنم؟
تو که جمع است دلت از همه‌چیز اما من
با پراکندگی هوش و حواسم چه کنم؟
من که تنها نفسم می‌رود و می‌آید
سال‌ها شد جسدی بین لباسم، چه کنم…

گنجی در سینۀ خاک

$12.00

سیدنادرشاه کیانی یکی از شاعران عارف و یا می‌توان گفت یک عارف شاعر است که در دوران معاصر زندگی می‌کرد. دوران زندگی سیدنادرشاه کیانی، برابر است با بحران‌های سیاسی افغانستان، دوران آواره‌گی در عصر امیر عبدالرحمن‌خان، دوران تبعیدی امیرحبیب الله‌خان و امارت امان‌الله‌خان وحکومت کوتاه مدت حبیب‌الله‌کلکانی (بچۀ سقاو) و دوران جنگ او با نادرخان در کابل، پکتیا و قندهار و دوران حکومت چهل سالۀ محمد ظاهرشاه.
او که رهبر مذهبی مردم اسماعیلیۀ افغانستان بود، درطول زندگی 75ساله‌اش فراز وفرودهای زیادی را تجربه کرد، از تبعیدها و سفرهای ناخواسته شروع تا نظربندشدن درکابل. به هرحال جوانی وی همزمان بود با پادشاهی امیرامان‌الله‌خان، که یک شاه روشنفکر، مشروطه خواه ومردم دوست بود. او که برای تمام ساکنین این سرزمین حقوق مساوی قایل بود، با جلوس به تخت شاهی، فرمان لغو تبعید شدگان را از طرف حکومت صادر کرد و خانوادۀ سید نادرشاه کیانی با استفاده از همین فرمان دوباره به کابل برگشتند. بعد از روی کارآمدن حبیب‌الله‌کلکانی، دوباره به بهسود فراری شده و تا پایان دورۀ فرمانروایی او در همان جا زندگی می‌کرد.

مقدمه ای بر فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی

$25.00

مقدمه‌ای بر فردوسی‌شناسی و شاه‌نامه‌پژوهی شامل پنج بخش است. در بخش نخست اطلاعاتی در باره‌ی فردوسی ارایه شده است. در بخش دوم انگیزه‌ی سرایش شاه‌نامه به بررسی گرفته شده است. در بخش سوم به شاه‌نامه از ابعاد تاریخی، محتوایی، ادبی و پژوهشی پرداخته شده است. در بخش چهارم به مناسبات فرهنگی شاه‌نامه با افغانستان توجه شده و جایگاه افغانستان در شاه‌نامه مورد مطالعه قرار گرفته است. در بخش پنجم شمار واژه‌های عربی در شاه‌نامه ارایه شده است.
خوش‌بختانه کتاب پیش از چاپ دوم در ایران و ترکیه دیده و بررسی شد. پروفیسور دکتر ییلدریم استاد دانشگاه آتاترک، ایران‌شناس و مترجم شاه‌نامه به زبان ترکی کتاب را بررسی و بر کتاب تقریظ نوشت. دکتر مرتضی فلاح استاد دانشگاه یزد کتاب را مطالعه و بر کتاب تقریظ نوشت. پروفیسور دکتر طغیان ساکایی استاد دانشگاه کابل کتاب را مرور و بر کتاب تقریظ نوشت. دکتر سید تسلیم کاوویان استاد دانشگاه البیرونی و آمر گروه زبان و ادبیات پارسی دری کتاب را بررسی و بر کتاب تقریظ نوشت. دکتر نورمحمد نورنیا استاد دانشگاه سمنگان زحمت ویراستاری کتاب را کشید.
به رهنمایی و حمایت این بزرگان و با استفاده از فرصت، منابعی را در باره‌ی فردوسی‌شناسی و شاه‌نامه‌پژوهی بررسی کردم، بنابه بررسی این منابع محتوای کتاب را مورد بازبینی قرار دادم و ویرایش تازه‌ای از کتاب ارایه کردم. در پایان کتاب، شش نظریه با استنباط از مطالب کتاب برای چگونگی مطالعه‌ی فردوسی‌شناسی و شاه‌نامه‌پژوهی پیش‌نهاد شده است.

زن نامه (نقد گفتمان پدرسالار)

قیمت اصلی $11.00 بود.قیمت فعلی $10.00 است.

«زن موفق زنی است‌که از نظر توانایی‌های شخصیتی (یادگیری دانش و مهارت‌های معاصر) و اقتصادی مستقل شود. هیچ مردی، زنی را خوش‌بخت نمی‌تواند. چشم به راه مردی نباشید که سوار بر اسپ سپیدی بیاید و شما را پشت سر خود سوار کند و ببرد تا خوش‌بخت‌تان کند. آن مرد برای خوش‌بختی شما نیامده است، برای این تصور آمده که با بردن شما احساس خوش‌بختی کند. ممکن او با تصوری‌که از رابطه به‌عنوان تملک و تصاحب دارد، از تصاحب شما احساس خوش‌بختی کند. اما هر انسانی‌که برای هر هدفی به شما نان می‌دهد، آن نان فقط شکم شما را سیر می‌کند؛ آزادی و اصالت وجودی و شخصیتی شما را از شما می‌گیرد. شما برای او برده می‌شوید. ممکن یک برده‌ی جنسی محترم و دوست‌دار باشید. بنابراین نخست در پی توانایی‌های شخصیتی و استقلال اقتصادی خود باشید، بعد با مردی زندگی و هم‌سری را آغاز کنید. در این صورت، شما انسانی استید که آزادی وجود، آزادی عمل، آزادی انتخاب، آزادی خرید و آزادی بخشش دارید.»

شیهه‌ی رخش

$15.00

در میان باغی بزرگ، خانه‌‌ی قدیمی و باابهتی قرار دارد. خانه از گِل خام ساخته شده، اما از ظرافت باقی‌‌مانده در آن، پیداست که روزگاری بازار و رونقی داشته است. در گوشه‌ای از بزرگ‌ترین اتاق خانه، پیرمردی بر روی صفحه‌ای از شن و ریگ خم شده و به دقت به آن خیره شده است. او گوشه‌ی دستار پهلَوی خودش را از جلو به عقب می‌برد و با چوبی که در دست دارد، روی صفحه‌ی شنی، خط ممتدی را از گوشه‌ی راست بالایی به طرف چپ آن رسم می‌کند. آثار بی‌خوابی و خستگی در چهره‌ی استخوانی و بزرگش به چشم می‌خورد. دخترش شهرناز با کاسه‌ای آب به کف وارد اتاق می‌شود.

بهارستان جامی

$20.00

جامی، دانشمند بی‌بدیل قرن نهم هجریِ قلمرو تمدّنیِ مشرق زمین، شخصیتی است دایرة‌المعارفی که آئینۀ تمام‌نمای علوم معقول و منقول زمانش به شمار می‌رود؛ علومی که از فراسوی قرون هنوز هم بر تارک زمان می‌درخشد و هرچه زمان می‌گذرد بر ارزش و بهای این میراث عظیم علمی – ادبی افزوده می‌شود.
جامی را آخرین شاعر عهد تیموری و بزرگترین ادیب و شاعر فارسی زبان پس از حافظ می‌دانند که با وجود کثرت شاعران زمان خود و غلبۀ روح شعر بر مجاری حوادث و تحولات اجتماعی آن زمان، امّا با این وجود هیچ شاعری به برازندگی وی در عصرش و زمانه‌های پسین قد بر نیفراشته است.
جامی کتاب «بهارستان» را که شاهکار ادب منثور و منظوم فارسی به شیوۀ گلستان سعدی است برای فرزندش ضیاؤالدّین یوسف نگاشت و سپس به رسم معمول آن روزگار به امیر علم‌دوست و ادب‌پرور زمانش سلطان حسین بایقرا اهدا کرد. همچنان‌که او کتاب «فوائدضیائیّه» معروف به شرح ملاجامی در علم نحو را که اثر علمی بی‌بدیل وی در ادبیات زبان عربی است و تا هنوز در همه حوزه‌های علمیۀ مشرق زمین تدریس می‌شود نیز به نام این فرزند مهر آوندش به رشتۀ تحریر آورده است.

افسانه‌ی اَلمار یا دیو هفت دژ

$11.00

در زمان قدیم پادشاهی بود در کشور مهروسان،‌ نامش مهرآیین؛‌ او پادشاه بزرگی بود که از جالندر تا طبس و از آمو تا دریای هندوان فرمانش اجرا می‌شد.
باری، مهرآیین به‌مرور به قلمرو خویش، غرض سرکشی از رعایا و شکار سفر می‌کرد. روزی هنگام شکار، آهویی از کنار او رَست و راه فرار در پیش گرفت. شاه در پی او تاخت. آهو راه‌های صعب کوهی را گزید که اسب را رفتن در آن راه دشوار چه، که ناممکن بود. هنگامی که شاه جلو اسب گردانید تا به مُعَسکر برگردد، نگاهش به جویبار باریکی افتاد که آب کم و زلالی در آن روان بود. شاه از اسب فرود آمد تا مقداری آب بنوشد. وقتی آب را برداشت، در کف دست خود دانه‌ی درشت سرخ‌رنگ و فروزانی یافت. در چگونگی آن آب و آن دانه‌ی درشت به فکر افتاد؛ تشنگی را فراموش و سرش را بالا کرد و به جانبی نگریست که جویبار از آن می‌آمد. منشأ آن را ندید. برخاست و کنار جویبار را گرفت و به سمت آمدِ آن به راه افتاد. دوری نرفته بود که برج‌های قلعه‌ای نمایان شد. خود را به دیوار قلعه رسانید؛ آن‌جا که جویبار با آن دانه‌ی درخشنده از قلعه بیرون می‌آمد؛ اما راهی برای ورود به قلعه ندید. طول دیوار ـ را که بسیار دراز بود، پیمود‌ تا مگر راهی پیدا کند؛ اما چیزی نیافت. کنار دیوار دیگر و از آن‌جا به دیوار دیگر، خلاصه یک ساعت گذشت تا هر چهار دیوار را رصد کرد. در دیوار غربی قلعه، دروازه‌ای دید آهنین و بسیار بزرگ. کوشید آن را باز کند، اما ممکن نبود؛ دروازه مستحکم‌تر از دیوار‌ها بود…

رستاخیز بازماندگان

$25.00

نوروز صبح زود به آبشار رسید. آخرین باری که او این‎جا آمده بود، پنج سال پیش بود. این روزها که در آستانه‌ی هژده‌سالگی ایستاده بود، نتنها بار مسئولیت قریه‏اش را بر دوش می‏کشید که برای یافتن چه‎باید‎کردهایش نیز می‎اندیشید. با آن‌که نگران وضعیت کنونی بود، اما با امیدواری به آینده می‎نگریست.
نوروز که شیفته‌ی بلندی‎ها بود، به این می‌اندیشید که به بلندایی صعود کند که پای کسی نرسیده باشد. شاید نمی‌دانست که آرزوها همیشه برآورده‌شدنی نیست. آبشاری که او امروز به دیدنش آمده بود، حسی کمتر از صعود به قله‌ها برای بیننده نمی‌بخشید. اما دیدار امروز او از این آبشار نتنها برایش فرح‌بخش نبود که اندوه‎ ذهن‎آزاری در او خلق کرده بود. حتا نمی‎دانست چی نیروی ندانسته‌ا‎ی پایش را امروز به این‏جا کشانده است.

آهو، به خانه برگرد!

$10.00

آسمان صاف و زیبا بود. هوای ملایم بهار هنوز بوی نوروز و عطر نرمِ سبزه‌های نَورسیده را در خود داشت. در گوشه‌ای از این منظره‌ی بهاری، چند تا چوچه‌‌آهوی وحشی هم دیده می‌شدند. آهوها مست و شاد در دامنه و اطرافِ قله‌ی کوه می‌چریدند. شماری هم روی پره‌های نسبتاً هموار سنگ‌های کوه خوابیده بودند و نشخوار می‌کردند. آهوبچه‌هایی‌که از کوه پایین‌ آمده بودند، با شیطنت و چالاکی،‌ با پاهای نازک خود روی سبزه‌ها چنان خیزهای بلند برمی‌داشتند که گویا بدن‌های‌شان از جنس باد باشد.
ناگهان آهوهای بالغ گوش تیز کردند و هراسان هر سو را پاییدند. هوا را بو کشیدند و گردن‌های خود را راست‌ کردند تا دقت‌شان بیشتر شود. دو سه نفر تفنگ به‌دست از پشتِ گردنه با صدای بلند فریاد کشیدند:
آهااااااای هاهاهاهاااااای.

جمعیتی از فلتر سیگار

$10.00

چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟
که هی مقدمه چيدی نگفتی اما چه؟

سر از تو هيچ نشد در بياورم شايد
سر جهنميان را به کار دنيا چه؟

در اهتزاز خم و پيچ گيسويت ديدم
که سلب می‌شود آرامش جهان با چه؟

خزان رسيد و شدم برگ فرش راهت اگر
نيايی و نگذاری به روی من پا چه؟

تو خوش‌نمای‌ترين تابلوی شهر استي
که خنده کرده روانی و ما تماشاچی

دليل اصلی آوارگيم خنده‌ی توست
اگرچه ميهنم از دست رفته من را چه؟!

اگرچه هويتم اين‌همه پر از زخم است
اگرچه سوخته راهی‌ستم به دنيا چه؟

به من بگو که چرا اين‌همه سرت جنگ است؟
چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟

خدیوزاده‌ی جادوشده

$26.00

ملانصرالدین با دوست وفادار، یعنی خر چموش خویش، نیمی از جهان را پیمود و در همه‌جا خاطرات نیکی از خود به یادگار گذاشت. سرانجام پس از سیر و سیاحت‌های طولانی، با خانواده‌اش در شهر آرام خجند رحل اقامت افکند.
اما خواننده‌ی گرامی، ملا مانند همیشه آماده است به ماجراهای تازه‌ای دست بزند. او فقط در انتظار شماست. پس کتاب را بگشایید و همراه با ملانصرالدین در کوره‌راه‌های پرشیب کوهستانی و کوچه پس‌کوچه‌های پرپیچ و خم شهر باستانی خجند و میدان‌های پرهیاهوی خوقند به سیر و سیاحت بپردازید. لئونید سالاویف (1962-1906م) نویسنده‌ی باقریحه‌ی شوروی سابق در این سفر راهنمای شما خواهد بود و برایتان توضیحاتی خواهد داد که بی‌خیال و فارغ‌بال بخندید و چنانچه گاهی هم اندوهگین شوید، اندوه‌تان موقت و گذرا باشد.
ملانصرالدین قهرمان این کتاب رادمردی است زنده‌دل و بذله‌گو که اندوه و ناامیدی به دلش راه نمی‌یابد و راه خروج از هر بن‌بستی را پیدا می‌کند. او تهی‌دست است، اما قلبی سخاوت‌مند و صدها دوست صمیمی و باوفا دارد.
لئونید سالاویف در این داستان، سیمای جاوید و بی‌مانند ملانصرالدین، رادمرد محبوب مردم و قهرمان هزاران هزار حکایت و روایت خاورزمین را از نو آفریده است.

مانع

$10.00

«مانع» داستانی است در مورد بن بست‌ها و چارچوب‌هایی که آدمی برای خود ایجاد می‌کند. از قرار معلوم، موسیقی، انعطاف‌پذیرترین نوع هنر برای تفسیر است و هنرآفرینان این عرصه، لابد صاحبان انعطاف‌پذیرترین و نیرومندترین قدرت ممکن تخیل. اما وقتی ذهن آدمی چارچوب‌بندی شده باشد، حتی بااستعدادترین هنرمند نیز تلاش می‌کند آن‌چه را با چشم می‌بیند، با معیارهای حک‌شده‌ی ذهنش میزان کند و اگر دیده‌هایش با آن معیارها برابر نباشند، یا در این گمان می‌افتد که عقلش را از دست داده است یا فکر می‌کند چیزی در دنیای پیرامون سر جایش نیست.

مگس خیره‌سر

$11.00

این رویداد در میان مگس‌ها، در منطقه‌ای از آن شهر بزرگ رخ داد که ساختمان‌های بلند و بسیار متراکمی دارد. در آن‌جا ساختمان بسیار بلندی وجود داشت. پایین‌ترین طبقه‌ی این ساختمان، خانه‌ای بود که نور بسیار کمی داشت. نیم این خانه پایین‌تر از سطح زمین و در میان خاک بود. بلندمنزل‌های دو سوی کوچه‌ی تنگ، مانع ورود نور خورشید به این زیرزمین می‌شد. به همین سبب، از طرف صبح در آن خانه روشنایی دیر می‌آمد؛ اما شامگاه، تاریکی زود فراگیر می‌شد.
در آن زیرزمینی یک خانواده‌ی سه‌نفره زندگی می‌کردند: پدر، مادر و پسرشان. پدر و مادر هر دو سر کار می‌رفتند و پسرک دوره‌ی متوسطه را تازه شروع کرده بود.
در روز رخداد واقعه‌ای که می‌خواهم قصه کنم، در آن‌وقت شام، هم مادر و هم پدر هنوز از کار برنگشته بودند. پسر نیز از مکتب آمده و درس خوانده بود و خسته شده بود. کتاب درسی‌ای را که خوانده بود، روی میز باز گذاشته و تا موقع برگشتن مادر و پدرش، برای بازی‌کردن بیرون رفته بود.