• 0 Items - $0.00
    • کتابی در سبد خرید شما نیست.

بامیان در باستان و در داستان

$11.00

سرزمین پرجاذبه و افسانه آمیز بامیان بدون تردید یکی از شاه‌کارهای آفرینش است. این مرزبوم جادویی با مناظر حیرت‌افزا و دل‌فریب، جویبارهای روشن و گوارا، فضای سبز و آرامش‌بخش و دره‌های خرم و پرپیچ و شیب خود چنان تحسین برانگیز است که هر بیننده‌یی را به حیرت اندر ساخته و شیفته و مسحور می‌کند.
هیکل دو پیکرۀ ساکت و پُرعظمت بودا، بلندترین مجسمۀ جهان با تندیس‌های دور و بر و سمچ‌های پرنقش و نگارش بر شگفتی و زیبایی این خطه می‌افزاید.
باری بامیان دوهزار سال پیش را که در حکم قبلۀ بوداییان و مرکز تجمع زایران و جهان‌گردان بود، در نظر بیاوریم، جهانِ پر از رنگ و رونق در نظر مجسم می‌شود. هزاران بودایی در لباس‌های پاکیزه، با شوق و اشتیاق به سوی این مهبط عشق و ایمان می‌شتافتند و دل و جان را با فیض مینوی آن پاکیزه می‌کردند.
کاروان‌های راه ابریشم، متاع شرق و غرب را در بازارهای گرم و پرشورش می‌ریختند. در هرگوشه و بیشه‌اش دروازۀ آموزشگاه‌های درس و تلقین بر روی همه باز بود.
شب، همین‌که آفتاب فرو می‌نشست، از هر بیغوله و باغی، شمعی و چراغی روشن می‌شد. نور مشعل‌ها از پنجره‌های شبستان‌ها و مغاره و پناه‌گاه‌ها، چون هزاران نرگسۀ گردون گردان می‌تابید و چشم و دل را روشن می‌ساخت. تصویرها و نگاره‌های رنگین طاق و رواقش سراسر همه افسانه و افسون بود. نقش زنان چنگ‌زن بر طاق مجسمۀ بودا از لحاظ هنرمندی و نفاست در حد کمال است و تا هنوز بر روی عاشقان لبخند می‌زند.

مجلۀ دریچه | شماره 5

$17.00

آیا تا به حال به محتوای چیزهایی که می‌آموزید فکر کرده‌اید؟ به کتاب‌هایی که می‌خوانید و به سخنانی که می‌شنوید، توجه کرده‌اید چه‌قدر از لحاظ کیفیت و محتوا مناسب و سالم است؟ خیلی‌ها به این نکات مهم و اساسی کاملاً بی‌توجه‌اند در حالی که رعایت این نکات و توجه به سالم بودن محتوای آموزشی به آن اندازه مهم است که ما به بهداشت غذای روزمره‌ی خود توجه می‌کنیم. چون می‌دانیم غذایی را که روزمره می‌خوریم، اگر بهداشتی نباشد، ما را مسموم می‌کند و گاهی ممکن است حتا باعث مرگ ما شود. بی‌توجهی به محتوای کتابی که می‌خوانیم و سخنانی که می‌شنویم، خطرش به مراتب بیشتر از غذای غیر بهداشتی است. به دلیل این که غذای غیر بهداشتی فقط ما را مسموم می‌کند یا ممکن است فوری مرگ ما را رقم بزند. اما کتاب‌های نامناسب و محتوای آموزشی مزخرف تمام عمر، توانایی ذهن ما را کاهش می‌دهد و قدرت نظارت بر کردارهای منطقی و عقلانی را از ما می‌گیرد. داشتن چنین ذهنی ضعیف و علیل ما را تقلیل می‌دهد به افراد سطحی‌نگر، خرافاتی و بی‌سواد که حتا قابلیت تشخیص خوب را از بد ندارند و به هر گفتارِ دروغ باور می‌کنند و به هر کردار نادرست دل می‌بندند.
در طول 20 سال گذشته افرادی که با شنیدن تعریف ساده‌ای از بهشت، حاضر می‌شدند عمل استشهادی انجام دهند، به نظر تان دیوانه‌ی مادرزادی بودند؟ نخیر! آن‌ها را دیوانه ساخته بودند. آن‌قدر با آموزش‌های غلط و سخنان مزخرف ذهن‌شان را پر کرده بودند که قادر نبودند تشخیص دهند کاری را که می‌کنند، اشتباه است. ذهن آن‌ها تا اندازه‌ای مسموم شده بودند که به یک دستور ساده و وعده‌ی دروغین حاضر می‌شدند هر کاری غیرعقلانی را انجام دهند؛ خود را تکه‌پاره می‌کردند و دیگران را نیز به کام مرگ می‌انداختند. حال، فضا برای چنین آموزش‌هایی بیشتر آماده شده است. آموزش‌های اشتباه، محتوای درسی نامناسب در هر جایی می‌تواند باشد؛ فرقی نمی‌کند مکتب باشد یا مدارس دینی که به دست آدم‌های مخصوص اداره و کنترل می‌شود.

کابل در آیینۀ تاریخ

$10.00

اثری که در دست مطالعۀ شما قرار دارد «کابل در آیینۀ تاریخ» گزیدۀ مقالات و یادداشت‌های شادروان اکادمیسین دکتور عبدالاحمد جاوید است. او بنا به گفتۀ خودش در دیباچۀ کتاب «اوستا»، این یادداشت‌ها را لقمه‌لقمه اندوخته و رقعه‌رقعه دوخته است.
پوهاند جاوید که خود زاده و پروردۀ کابل بود، مقاله‌های فراوانی در پیوند با این شهر باستانی و داستانی دارد. کتاب «کابل در آیینۀ تاریخ» اثر پژوهشی دوران هجرت و دیار غربت اوست که دریغا در زمان حیاتش اقبال چاپ نیافت.
زنده‌یاد پروفیسور جاوید که بیشتر از نیم‌سده عمر گرانمایۀ خود را برای روشن نگه‌داشتن چراغ علم و فرهنگ اصیل و جلیل کشور کهن‌سال‌مان سپری کرد، آرزوی نشر این دفتر را با خود به دنیای دیگر برد. اکنون ده سال پس از درگذشت آن روان‌شاد، این اثر به همت دست‌اندرکاران شهرداری کابل و با اهتمام استاد فرهیخته جناب پوهاند محمدیونس طغیان ساکایی، به زیور چاپ آراسته شد که از تلاش‌های ایشان در این زمینه صمیمانه سپاس‌گزارم. در این‌جا باید از دکتر موسوی، عضو تحقیقی دانشگاه آکسفورد و مشاور ارشد وزارت تحصیلات عالی، به‌خاطر رهنمایی‌های ایشان جداگانه سپاس‌گزاری کنم.
این اثر وزین استاد را که خود عاشق عظمت تمدنی و مدنی کابل بوده، برای فرهنگیان و کابل‌دوستان پیشکش می‌کنم و روح پدر مهربانم را شاد و آزاد می‌خواهم.

هر آیینه

$13.00

بنویسی، ننویسی، بدرنگی، ندرنگی
تو همان زخم نخستی
تو همین درد قشنگی

بگذار این‌همه فریادگران هر‌ چه بگویند
تو نماینده‌ی خاموش هزاران دلِ تنگی

بلدی با چه سکوتی سر صحبت بگشایی
بلدی با چه زبان با غم بیهوده بجنگی

بلدی در چه شرایط خودت آواز برآری
نه که هر سفله بگوید: بترنگان، بترنگی

دلِ خوش داشتن این‌جا به تو مشکل شده زیرا
نه طرفدار جفایی
نه خریدار جفنگی

بسکوتی، نسکوتی، بصدایی، نصدایی
بنویسی، ننویسی تو همین درد قشنگی

مبتلا به سقوط

$10.00

به ذهن ابر که آمد خیال باریدن
نکرد از خودش اصلاً سوال باریدن

نگفت شنبه و یک‌شنبه و دوشنبه و داشت
همیشه ریگی در کفش، سال باریدن

نماند جنگل و دریا و کوه و دشت که هست
تمام هستی ما احتمال باریدن

اگر نه ابر… چرا تکه تکه‌ایم پس از
به‌هم‌رسیدن‌مان در کمال باریدن؟

من ابر هستم با اسم مستعار غزل
به جستجوی مکان و مجال باریدن

به گوشه‌ای متمرکز نشسته‌ام که چطور
به واژه‌ها بدهم انتقال باریدن

رسید گریه و طوری گرفت بغضم را
که شد گرفته به آن گریه، حال باریدن

ابر موفرفری

$12.00

در افسانه‌ها سال‌ها سیر کردم
خدایان همه بنده‌های تو بودند
بتان را تراشیده‌ای تو، ولیکن
بتان هم تراشنده‌های تو بودند

به سجده خماندی سحر ساحران را
به بیرون که خواندی دمی راهبان را
کلیسا‌نشینان که از کشته‌‌هایت…
کشیشان که شرمنده‌های تو بودند

به پایین کشیدی شبی آسمان را
به روی زمین فرش کردی و بعداً
ستاره، ستاره، به هنگام رقص‌ات
همه جزء بیننده‌های تو بودند

پری‌های پروانه‌بردوش دریا
هزاران گل شاد آغوش صحرا
زنان اثیریی همواره زیبا
همه زاده‌ از دنده‌های تو بودند

به هرسو به دنبال گنجی دویدند
پس از رنج‌ها هم، به رنجی رسیدند
زمین را که کندند مردان غمگین
طلاها فقط خنده‌های تو بودند

یلان زمین‌گیر برگشته از جنگ
هزاران چریک پر از رنگ و نیرنگ
سواران هندویی افتاده در گنگ
یکایک سرافکنده‌های تو بودند

گذشته گذشته، تو را جَسته جُستند
ولی از محالات بودی به هرحال
جوانان بشکوه، بر اسپ رؤیا
شریکان آینده‌های تو بودند

تو را چوب کبریت انگشت‌هایم
تو را شعله‌های رشید صدایم
تو را خط به خط دوست دارند رگ‌هام
که عمری نویسنده‌های تو بودند

شیرین؛ زنی بر اوجِ زیبایی، خردمندی و شوربختی

$9.00

هرگاه به ابعاد شخصیت زنان راه‌یافته به اقلیم ادبیات فارسى درى نظرى انداخته شود، دریافته می‌شود که آنان معمولا سیما‌هاى تک‌بعدی‌اند. اگر ابعاد دیگری هم داشته باشند تحت تأثیر آن بُعد کمرنگ و نامحسوس هستند. گویا برای اجرای نقشی در صحنه آورده می‌شوند و با تمام شدن آن نقش از صحنه می‌روند و وظیفهٔ دیگرى نمى‌ماند که اجرا کنند.

رودابه برای آن به صحنه آورده می‌شود تا پهلوانى چون رستم را به دنیا بیاورد و بپرورد. تهمینه و کتایون برای آن حضور دارند تا در سوگ فرزندان‌شان سهراب و اسفندیار اشک بریزند که به دست مکارترین پهلوان شاهنامه «رستم» کشته می‌شوند (دومى نقش تاج‌بخشى هم دارد). سودابه براى آن حضور دارد تا انگیزه‌اى برای تراژیدى سیاووش گردد (زیبایى او را خون سیاووش تیره می‌کند). حرم عریض و طویل بهرام گور برای آن ایجاد گردیده است تا هوسباره‌تر محیطى براى هوسباره‌تر پادشاه ساسانى مهیا گردد.

لیلى (آن سیه‌چرده که شیرینى عالم با اوست) بیشتر نقش دوم را بازى می‌کند. او فداى تجلیل عشق مرد (مجنون) می‌شود. زلیخا در دو برههٔ زمانى دو نقش دارد: در برههٔ زمانى و شخصیت اول به هوس‌هاى نفسانى چنگ زده است و در پىِ برآورده کردن این هوس‌هاست. در این نقش که تنبارگى محور آن است، او سیماى اول داستان است. در برههٔ زمانى و شخصیت دوم تحت شعاع قدسیت حضرت یوسف قرار می‌گیرد و از یمن این مقام به موجودى فراانسانی مبدل می‌شود.

در این میان تنها شیرین است که سیماى چندبعدى دارد و همه ابعاد در سرتاسر داستان تا آخرین لحظهٔ زندگانىِ داستانى او موازى با هم پیش می‌روند. به نظر من اوست که نقش اول را بازى می‌کند نه خسرو. او در ادبیات فارسی دری یک سیمای شیرین، دلپذیر و کاملاً استثنایی است، شاید هم در ادبیات جهانی.

یک عنکبوت تار دوانده به جای تو

$11.00

دروازه وا بود… آمدم جا بود جولا نه
هرچیز پیدا بود در چشمم تو اما نه
سوراخ‌های میخ قاب عکس هایت بود
باقی پس از تو دیده می‌شد آنچه در خانه
با رفتن‌ات تبدیل شد قلبم به یک ذره
من از خودم هم ناامیدم از تو تنها نه
کشته زمانی می‌شوی وقتی زبانت را
دیوار‌ها می‌فهمند آدم‌های دنیا نه
شاید ترا هم لاجرم از یاد خواهم برد
این زخم‌ها، پس گردنی این روزها را نه!

چشم بندی

$12.00

روزه بودم، در بغل حلوای قندی داشتی
بر لبانت چند میخانه «برندی» داشتی
پیر گشتم تا بلد گشتم خم و پیچ تو را
زندگی ‌واری تو هم پخج و بلندی داشتی
در غل و زنجیر دیدم پشت پلکت خویش را
واقعیت داشت یا تو چشم‌بندی داشتی؟
صورتت در بین مردم از خجالت سرخ شد
دختر سردار، گردن‌بند «وندی» داشتی!
عشق بود آنچه به خلوت بر لبانت نقش بست
خوب شد یک سوژه که پُت‌پُت بخندی، داشتی
من دلم هم‌صحبت «بازار صابر» بود و تو
خواهری با شعر «فرزانه خجندی» داشتی
کاش آن تاریخ بر سنگ مزارم حک شود
آن‌زمان‌هایی که هژده سال و اندی داشتی
دیدمش، قلبش تپش‌ها داشت در چوکات حوض
از برای آب حتا دلپسندی داشتی!

آسمان و توماس ادیسون

$13.00

ناوقت شب بود. عوعو سگی از کوچه به گوش می‌رسید و هوای ملایم از لای پنجره نرم نرم داخل اتاق می‌ریخت و ‌پرده‌ها را آرام آرام تکان می‌داد. آسمان، دخترک خیالاتی، با چشمان بادامی، پوست گندمی، موهای فرفری‌ و همیشه متبسم و متفکر، روی بستر خوابش نشسته بود و به سفری که فردا پیش رو داشت، می‌اندیشید. او به دنیای خیالاتش غرق ‌شده بود. چشمانش راه کشیده بودند و در خیال، با دختر مامایش که هم‌سن و سالش بود، در قریه چکر می‌زد. خیال، دنیای او را رنگین ساخته بود. وقتی او خودش را با دختر مامایش بر سر مزرعه و روی پلوان‌ها و در کنار گل‌ها و پروانه‌ها و گنجشک‌ها تصور می‌کرد، لذت می‌برد و غرق در شادی و نشاط می‌شد.

جمعیتی از فلتر سیگار

$10.00

چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟
که هی مقدمه چيدی نگفتی اما چه؟

سر از تو هيچ نشد در بياورم شايد
سر جهنميان را به کار دنيا چه؟

در اهتزاز خم و پيچ گيسويت ديدم
که سلب می‌شود آرامش جهان با چه؟

خزان رسيد و شدم برگ فرش راهت اگر
نيايی و نگذاری به روی من پا چه؟

تو خوش‌نمای‌ترين تابلوی شهر استي
که خنده کرده روانی و ما تماشاچی

دليل اصلی آوارگيم خنده‌ی توست
اگرچه ميهنم از دست رفته من را چه؟!

اگرچه هويتم اين‌همه پر از زخم است
اگرچه سوخته راهی‌ستم به دنيا چه؟

به من بگو که چرا اين‌همه سرت جنگ است؟
چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟

پایان بی نهایت

$13.00

نشست و زُل زد و برخاست و دراز کشید
خدا چقدر عزیزم ترا به ناز کشید
ظرافت تنت آسان نمی‌شد آرایش
کشید و خط زد و پنسل گرفت و باز کشید
چقدر داد تکان دستِ خالقت را سیم
شبی‌که برق دوتا دیده را سه‌فاز کشید
برای آن‌که شوی جفت مرد زیبایی
ترا مطابق فرمایش ایاز کشید
به دانه‌دانه‌ی گندم وزید، رنگت را
پس از گرفتن چندین رقم جواز کشید
به رفع خستگیِ حمد و سجده و محراب
ترا برای پرستش پس از نماز کشید
درست گفت، ندانم کدام شاعر گفت:
خدا کشیدت و از کار دست بازکشید
هزار نمره گرفت از رقابت آزاد
ترا کسی‌که به قصد صد امتیاز کشید

خاک و خون

$9.00

شادی؛ درامه‌ای‌ست که پایان گرفته‌است
غم‌؛ فیلم‌نامه‌ای‌ست که جریان گرفته‌است
شهری‌ست از چهارطرف در حصارِ مرگ
هرگوشه را جنازه‌ی انسان گرفته‌است
تا مغزِ استخوان نخورد ول نمی‌کند
خیره‌سگی که لاشه به‌دندان گرفته‌است
اینجا اگر که شاخه‌گلی سر کشیده‌است
از خاک و خونِ پیر و جوان جان گرفته‌است
در ارتکابِ جرم تردد نمی‌کند
او از خدای خویش که فرمان گرفته‌است!
ما را زمانه صد رقم آزار می‌دهد
بر دیگران اگرچه که آسان گرفته‌است
چندی‌ست در محله‌ی ما «گور‌ کندن» است
شغلی که بد‌ رقم سر و سامان گرفته‌‌است

بهارستان جامی

$20.00

جامی، دانشمند بی‌بدیل قرن نهم هجریِ قلمرو تمدّنیِ مشرق زمین، شخصیتی است دایرة‌المعارفی که آئینۀ تمام‌نمای علوم معقول و منقول زمانش به شمار می‌رود؛ علومی که از فراسوی قرون هنوز هم بر تارک زمان می‌درخشد و هرچه زمان می‌گذرد بر ارزش و بهای این میراث عظیم علمی – ادبی افزوده می‌شود.
جامی را آخرین شاعر عهد تیموری و بزرگترین ادیب و شاعر فارسی زبان پس از حافظ می‌دانند که با وجود کثرت شاعران زمان خود و غلبۀ روح شعر بر مجاری حوادث و تحولات اجتماعی آن زمان، امّا با این وجود هیچ شاعری به برازندگی وی در عصرش و زمانه‌های پسین قد بر نیفراشته است.
جامی کتاب «بهارستان» را که شاهکار ادب منثور و منظوم فارسی به شیوۀ گلستان سعدی است برای فرزندش ضیاؤالدّین یوسف نگاشت و سپس به رسم معمول آن روزگار به امیر علم‌دوست و ادب‌پرور زمانش سلطان حسین بایقرا اهدا کرد. همچنان‌که او کتاب «فوائدضیائیّه» معروف به شرح ملاجامی در علم نحو را که اثر علمی بی‌بدیل وی در ادبیات زبان عربی است و تا هنوز در همه حوزه‌های علمیۀ مشرق زمین تدریس می‌شود نیز به نام این فرزند مهر آوندش به رشتۀ تحریر آورده است.

خدیوزاده‌ی جادوشده

$26.00

ملانصرالدین با دوست وفادار، یعنی خر چموش خویش، نیمی از جهان را پیمود و در همه‌جا خاطرات نیکی از خود به یادگار گذاشت. سرانجام پس از سیر و سیاحت‌های طولانی، با خانواده‌اش در شهر آرام خجند رحل اقامت افکند.
اما خواننده‌ی گرامی، ملا مانند همیشه آماده است به ماجراهای تازه‌ای دست بزند. او فقط در انتظار شماست. پس کتاب را بگشایید و همراه با ملانصرالدین در کوره‌راه‌های پرشیب کوهستانی و کوچه پس‌کوچه‌های پرپیچ و خم شهر باستانی خجند و میدان‌های پرهیاهوی خوقند به سیر و سیاحت بپردازید. لئونید سالاویف (1962-1906م) نویسنده‌ی باقریحه‌ی شوروی سابق در این سفر راهنمای شما خواهد بود و برایتان توضیحاتی خواهد داد که بی‌خیال و فارغ‌بال بخندید و چنانچه گاهی هم اندوهگین شوید، اندوه‌تان موقت و گذرا باشد.
ملانصرالدین قهرمان این کتاب رادمردی است زنده‌دل و بذله‌گو که اندوه و ناامیدی به دلش راه نمی‌یابد و راه خروج از هر بن‌بستی را پیدا می‌کند. او تهی‌دست است، اما قلبی سخاوت‌مند و صدها دوست صمیمی و باوفا دارد.
لئونید سالاویف در این داستان، سیمای جاوید و بی‌مانند ملانصرالدین، رادمرد محبوب مردم و قهرمان هزاران هزار حکایت و روایت خاورزمین را از نو آفریده است.

پرنده‌های مخملی و چند مثنوی دیگر

$12.50

«پرنده‌های مخملی و چند مثنویِ دیگر» برای نخستین‌بار از گل‌ناز طاهریان، در یک دفتر مستقل در افغانستان به دست نشر سپرده می‌شود. پیش از این شعرهای او در کتاب‌های: «مروری بر شعر معاصر تاجیکستان و از آن‌سوی آمو» که در اولی به گونه‌ی گزیده شعر و در کتاب دومی به نقد و تحلیل سروده‌های او پرداخته شده بود، به چاپ و نشر رسیده است.
دفتر «پرنده‌های مخملی» نخستین‌بار در امریکا (1400خ) به کوشش: «آراسته نیاز» به چاپ رسیده است و مثنویِ «داستان ما» در دفتر «چتر نجات صدا» (1398خ) در دوشنبه از سوی انتشارات ادیب به طبع رسیده بود. مثنویِ «کشتار ناتمام وقت» که در ده بخش بوده؛ «در عمق خواب‌ها، کودکی در شصت ماهی‌گیر، بهار، فاجعه‌ی عشق کیمیاگر، تابستان، پرواز بی‌بازگشت، تیرماه، کشتار ناتمام وقت، آیینه و زمستان» آخرین بخش آن می‌باشد، در هیچ دفتری به گونه‌ی کامل به چاپ و نشر نرسیده بود و جای بس مسرت و شادمانی‌ست که نخست در افغانستان به چاپ کامل می‌رسد و به دسترس علاقه‌مندان شعر بانو گل‌ناز طاهریان قرار می‌گیرد.

ما بچه های قبیله

$8.00

پدر بر من نامی نهاد: داوود
مادر صدایم زد: داوود
معلم ندا در داد: داوود
و من جواب دادم: حاضر

غربی‌ها صدا زدند: آسیایی، جهان‌سومی
لبخندی زدند: رو به رشد
ایرانی‌ها فریاد زدند: آهای افغانی
افغان‌ها خطابم کردند: تاجیک
گفتم: من داوودم
غربی‌ها گفتند: انتحاری، واپس‌گرا
ایرانی‌ها گفتند: اتباع، بی‌فرهنگ
افغان‌ها گفتند: جاسوس
فریاد زدم من از انتحاری نفرت دارم
غربی‌ها گفتند: بن‌لادن را می‌شناسی!
گفتم: همسایه من هم‌فرهنگ توأم
ایرانی‌ها گفتند: بیل و کلنگت را دیده‌ایم!
فریاد زدم: هم‌وطن من جاسوس نیستم
گفتند: ثابت کن!
گفتم: چگونه؟
گفتند: بگو پوهنتون!

سنگ‌نبشته‌های باختری

$13.00

این کتاب از مجموع دو رساله پدید آمده است. رسالهٔ اول «سنگ‌نبشته‌های باختری با حروف بزرگ» است و دیگری «دو سنگ‌نبشتۀ تازه کشف‌شده به زبان باختری و بعضی آثار تاریخی دیگر از افغانستان».
بخش‌های اول و دوم کتاب حاضر، محتویات آن دو رساله را در خود دارد و بخش سوم نیز مسائل مهم تاریخی دیگری را که در انتهای آن دو رساله گنجانده شده بود.
در مجموع مطالب بخش‌های سه‌گانهٔ کتاب عبارت‌اند از «سنگ‌نبشتهٔ دشت ناور»، «سنگ‌نبشتهٔ رباطک»، «سنگ‌نبشتهٔ سرخ کوتل»، «سنگ‌نبشتهٔ دلبرژین»، «سنگ‌نبشتهٔ سیاه‌زمین جاغوری»، «سنگ‌نبشتهٔ درهٔ نیک‌پی»، «مُهری از شاه خیون‌ها»، «یک نام باختری و تصویر دو شاه» و «توضیحات دو سکهٔ نادر»

افسانه‌ی اَلمار یا دیو هفت دژ

$11.00

در زمان قدیم پادشاهی بود در کشور مهروسان،‌ نامش مهرآیین؛‌ او پادشاه بزرگی بود که از جالندر تا طبس و از آمو تا دریای هندوان فرمانش اجرا می‌شد.
باری، مهرآیین به‌مرور به قلمرو خویش، غرض سرکشی از رعایا و شکار سفر می‌کرد. روزی هنگام شکار، آهویی از کنار او رَست و راه فرار در پیش گرفت. شاه در پی او تاخت. آهو راه‌های صعب کوهی را گزید که اسب را رفتن در آن راه دشوار چه، که ناممکن بود. هنگامی که شاه جلو اسب گردانید تا به مُعَسکر برگردد، نگاهش به جویبار باریکی افتاد که آب کم و زلالی در آن روان بود. شاه از اسب فرود آمد تا مقداری آب بنوشد. وقتی آب را برداشت، در کف دست خود دانه‌ی درشت سرخ‌رنگ و فروزانی یافت. در چگونگی آن آب و آن دانه‌ی درشت به فکر افتاد؛ تشنگی را فراموش و سرش را بالا کرد و به جانبی نگریست که جویبار از آن می‌آمد. منشأ آن را ندید. برخاست و کنار جویبار را گرفت و به سمت آمدِ آن به راه افتاد. دوری نرفته بود که برج‌های قلعه‌ای نمایان شد. خود را به دیوار قلعه رسانید؛ آن‌جا که جویبار با آن دانه‌ی درخشنده از قلعه بیرون می‌آمد؛ اما راهی برای ورود به قلعه ندید. طول دیوار ـ را که بسیار دراز بود، پیمود‌ تا مگر راهی پیدا کند؛ اما چیزی نیافت. کنار دیوار دیگر و از آن‌جا به دیوار دیگر، خلاصه یک ساعت گذشت تا هر چهار دیوار را رصد کرد. در دیوار غربی قلعه، دروازه‌ای دید آهنین و بسیار بزرگ. کوشید آن را باز کند، اما ممکن نبود؛ دروازه مستحکم‌تر از دیوار‌ها بود…

نفس گرم غزل

$10.00

آغاز کردم‌‌ راه را با اشک‌ پیمودم
از صبح تا بیگاه را با اشک پیمودم
می‌خواستم جایی بیابم در کنار تان
از خانه‌ام تا ماه را با اشک پیمودم
می‌شد کنار دوستان خندید من اما
این فرصت کوتاه را با اشک پیمودم
بین من و یوسف تفاوت نی‌ست! چون من هم
آزردگیِ چاه را با اشک پیمودم
گفتند در دور و بر دفتر شدی پیدا
سرتاسر بنگاه را با اشک پیمودم
از گریه افتاده، شبیه مرده‌ها گشته
شب تا سحر که آه را با اشک پیمودم