چشم بندی
$12.00روزه بودم، در بغل حلوای قندی داشتی
بر لبانت چند میخانه «برندی» داشتی
پیر گشتم تا بلد گشتم خم و پیچ تو را
زندگی واری تو هم پخج و بلندی داشتی
در غل و زنجیر دیدم پشت پلکت خویش را
واقعیت داشت یا تو چشمبندی داشتی؟
صورتت در بین مردم از خجالت سرخ شد
دختر سردار، گردنبند «وندی» داشتی!
عشق بود آنچه به خلوت بر لبانت نقش بست
خوب شد یک سوژه که پُتپُت بخندی، داشتی
من دلم همصحبت «بازار صابر» بود و تو
خواهری با شعر «فرزانه خجندی» داشتی
کاش آن تاریخ بر سنگ مزارم حک شود
آنزمانهایی که هژده سال و اندی داشتی
دیدمش، قلبش تپشها داشت در چوکات حوض
از برای آب حتا دلپسندی داشتی!