کاکامراد قصه می‌گوید

$12.00

پدرم در ماه حوتِ ام‌سال کچالوهای قاش شده را در دل نمناک زمین ماند و پس از آن چند بیل خاک هم رویش ریخت‌. یادم است همان روزهایی بود که یخِ زمین تازه باز شده بود. مثل هر سال دیگر، دست آبله‌پُر‌ش را بالا برد و دعا کرد‌. او زیر لب از خدای آسمان‌ها خواست سالِ پُر آب و زمین پُر برکت داشته باشیم:
پروردگارا، کاری کو که امسال از زمینایت حاصل پُربار بگیریم.
این هم یادم است که آن‌روز تب داشتم، فکر می‌کردم کومه‌هایم سرخ‌‌رنگ شده و دور و برِ چشم‌هایم از گرمی می‌‌سوزد. داغ بودم؛ درست مانند روزهایی که با مادرم در پختن کچالوی تنوری کمک می‌کردم. درحالی که خودم را محکم در میان پتوی پشم گوسپند پیچیده بودم، از ته دل آرزو کردم که آرزوهای پدرم برآورده شوند چون آرزوهای پدرم آرزوی مشترک من و مادرم هم بود….

بازارچه‌ تاشقرغان

$10.00

نویسنده‌ی این کتاب، خانم لی گلپک، سال‌ها پیش به شمال افغانستان سفر کرد و این داستان را برای کودکان نوشت. سفر او با عبدل و شیرین به بازارچه‌ی تاشقرغان، همراه با تصاویر زیبا و رنگارنگ همراه است. با خواندنِ داستان بازارچه‌ی تاشقرغان با کسب‌وکار و زندگی مردم این محل در حدود بیشتر از 50 سال پیش، آشنا می‌شوید. همراه با عبدل و شیرین به رسته‌های آهنگری، کوزه‌فروشی، شیشه‌گری، پتره‌گری، نخ‌ریسی، بزازی و طناب‌بافی،… سفر کنید و ببینید که در آن سال‌های دور مردم برای نوشتنِ یک نامه‌ی ساده ناچار نزد میرزای دهکده می‌رفتند. با خواندن این کتاب، با نام‌ و شکلِ چیزهای آشنا می‌شوید که قبلاً با آن مواجه نشده‌اید و اگر راستش را بخواهید، بیشترِ این چیزها یا به کُلی نابود شده‌اند ویا شکل‌شان تغییر کرده است.

بز چینی در روزگار گرگی

$14.00

بود نبود بودگار بود، زمین نبود شُدیار بود. چهار بچه از مامدیار بود، در خوردن و خوابیدن تیار بود و در کارکردن بیمار. یک شهرک هم بود که در آن حیوانات مختلف در صلح‌‌و‌صفا زندگی می‌کردند، البته گاه کدورتی و کشمکشی در میان‌شان به وجود می‌آمد ولی زود با پادرمیانی بزرگان حیوانات رفع می‌شد و همه باز همان زندگی شیرین را در پیش می‌گرفتند. این البته از آرزوهای بچه‌های مامدیار بود که از تنبلی نای جنبیدن نداشتند و همیشه خواستار صلح‌ و دوستی بودند تا کسی آن‌ها را از جای‌شان تکان ندهد. وگرنه شهرک چندان هم صلح ‌و صفایی نداشت، مخالفت‌هایی بود و مشاجرت‌هایی که منجر به کینه‌توزی و خصومت‌های شخصی می‌گشت و بدگویی پُشت سرِ همدیگر را به دنبال داشت. ولی با آن‌ هم حیواناتِ مختلف با صبروحوصله و چشم‌پوشی از خطاهای دیگران، یاد می‌گرفتند که با هم همزیستی داشته باشند.

ساره در جستجوی گنج

$12.00

ساره در یک روز آفتابی دیر وقت از خواب بیدار شد. او ناگهان احساس کرد که سرشار از خوشحالی است؛ زیرا آن روز، روز تولدش بود. او خمیازه‌ای کشید و کش‌وقوسی به بدنش داد و گفت:

هورا! امروز تولدم اَس و مه کیک و تحفه‌های زیادی خاد داشتم.

پشک کوچکش کریستال، که بالای سرش روی بالش خوابیده بود، خُرخُر بلندی کرد. کریستال هم به ‌خاطر کیک هیجانی بود و برای خوردن آن بی‌صبری می‌کرد…

قصه های شبانه برای کودکان شجاع

$23.00

کودکان عزیز،

این کتاب به شما از کار و تلاش زنانی قصه می‌کند که زمانی در سن و سال شما بودند و مانند شما آرزوهای کلانی برای زندگی‌شان داشتند. آن‌ها تنها آرزو نداشتند. برای رسیدن به آرزوهای‌شان برنامه هم داشتند و مهم‌تر از آن، تلاش هم می‌کردند. این زن‌ها هیچ چیزی از شما بیشتر نداشتند. بعضی از آنها فقیر بودند. در کشور بعضی از آنها جنگ جریان داشت؛ ولی آنها تسلیم نشدند و دنبال آرزوهای کلان خود رفتند. آنها موفق شدند. آنها به تمام دنیا ثابت کردند که فرقی میان دختر و پسر نیست. هر کس که بخواهد، می‌تواند زندگی‌اش را تغییر بدهد، کامیاب شود و دنیا را متوجه خود بسازد.

گهواره کتاب «قصه های شبانه برای کودکان شجاع» را با این امید نشر می‌کند که شما هم به آرزوهای کلان خود فکر کنید. برای رسیدن به آرزوهای‌تان برنامه بسازید و مهم‌تر از همه تلاش کنید به این آرزوها برسید.

کودکان عزیز،

تمام دنیا فرش راه شماست. شما دنیای آینده را آن طور می‌سازید که آرزو دارید.

به امید کامیابی‌های‌تان.

آهو، به خانه برگرد!

$10.00

آسمان صاف و زیبا بود. هوای ملایم بهار هنوز بوی نوروز و عطر نرمِ سبزه‌های نَورسیده را در خود داشت. در گوشه‌ای از این منظره‌ی بهاری، چند تا چوچه‌‌آهوی وحشی هم دیده می‌شدند. آهوها مست و شاد در دامنه و اطرافِ قله‌ی کوه می‌چریدند. شماری هم روی پره‌های نسبتاً هموار سنگ‌های کوه خوابیده بودند و نشخوار می‌کردند. آهوبچه‌هایی‌که از کوه پایین‌ آمده بودند، با شیطنت و چالاکی،‌ با پاهای نازک خود روی سبزه‌ها چنان خیزهای بلند برمی‌داشتند که گویا بدن‌های‌شان از جنس باد باشد.
ناگهان آهوهای بالغ گوش تیز کردند و هراسان هر سو را پاییدند. هوا را بو کشیدند و گردن‌های خود را راست‌ کردند تا دقت‌شان بیشتر شود. دو سه نفر تفنگ به‌دست از پشتِ گردنه با صدای بلند فریاد کشیدند:
آهااااااای هاهاهاهاااااای.