دوستیِ روباه و لکلک
$8.00آوردهاند که روباهی در نزدیکی دلدلزاری لانه داشت و در همان حدود، از شکار پرندگان و خزندگان امرار معاش میکرد. از قضا آن دلدلزار چراگاه لکلکی بود سالخورده و سخت هوشیار. روباه هر باری که اینبر و آنبر گشتوگذار میکرد، لکلک را میدید که سر در مرداب فروبرده و از جیفهی آبزیها تغذیه میکند. لکلک زیرچشمی روباه را نگاه میکرد و از جانب او بیمی به دل راه نمیداد.
مدتی بدین منوال گذشت تا مؤالفتی میان آنها به وجود آمد. روزی روباه لکلک را به مهمانی در خانهی خویش دعوت کرد؛ لکلک به پاس آیین دوستی به آن لبیک گفت. روباه، ضیافت آبگینی از نوع «گردآو» تهیه دیده، آن را در تشت فراخ و همواری آورده، با کمال اخلاص پیشرویِ مهمان نهاد و خود روی دو پا در جانب مقابل نشست و از روی ادب، مهمان را به خوردن طعام فراخواند.
افسانۀ گیلگمیش
$10.00در گذشتههای خیلی دور، آسمان و زمین باهم نزدیک بودند و از بالا کوهها دست انسانها به آسمان میرسید. خدایان و انسانها در کنار هم میزیستند. خدایان در بلندای کوهها و انسانها در پایین کوهها در درهها کنار چشمهها و رودخانهها زندگی میکردند.
هزاران سال پیش در شهری بنام اوروک که دیوارهای بلند داشت، پادشاهی جوان، تنومند، خودخواه و ستمگر زندگی میکرد. شیر و گاو وحشی نر را بدون نیزه و شمشیر شکار مینمود. همه را وادار کرده بود در خدمت او باشند، حتا دختران جوان را برای خدمت به قصر برده بود و به دیدار پسران جوان نمیگذاشت. مردم از ستم گیلگمیش به ستوه آمدند، به خدایان زاری و شکایت کردند.
خدای آسمان (آنو) زاری و شکایت مردم را میشنود و به خدای قالبساز (ارورو) فرمان میدهد که موجودی بسازد به اندازهی گیلگمیش قوی باشد. خدای قالبساز خاک را با آب دهان خود تر میکند و انکیدو را میآفریند. انکیدو تنومند بود، مانند زنان گیسوان بلند داشت و مانند شیر قوی و مانند پلنگ بیشه چابک بود. در گندمزار با حیوانات زندگی میکرد، حیوانات را دوست داشت و شکارچیان را نمیگذاشت حیوانات را شکار کنند یا آزار دهند. او یک مرد وحشی بود که خدایان برای زورآزمایی با گیلگمیش آفریده بودند.
احمدشاه مسعود شهید راه صلح و آزادی
$25.00 – $45.00صاحب این قلم در زمان حیات احمد شاه مسعود، یکی از منتقدین او بود، و در رسالهها و مقالات متعددی عملکردهای او را به نقد میکشید، تا سرحدی که برخیها این نقدها را به دشمنی با ایشان تعبیر میکردند و اشخاصی هم به گستاخی و ناسزا گویی.
اما حالا که مسعود از قید حیات رسته است و هیچ نفع و ضرری برای ما رسانیده نمیتواند، اظهار این حقیقت را بیهوده نمیدانم که بگویم: نقد عملکردهای احمد شاه مسعود برای نویسنده یک امر ناسنجیده نبود، بلکه حساب شده و از روی انتخاب به آن مبادرت میورزیدم و عواقب آن را که میتوانست هرچه بوده باشد، پذیرفته بودم، دست کم محرومیت از کمکهای جبهه و تهدید و سرزنشهای لفظی، ولی برای ادامهی این کار دلایلی برای خود داشتم و بر آن پیوسته ادامه میدادم. یکی اینکه: میدیدم، در اطراف احمدشاه مسعود بسان سایر شخصیتهای برجستهی سیاسی- نظامی، مداحان و چاپلوسان فراوان وجود داشتند، و همیشه لب به تعریف او میگشودند، بنابراین به کسانی نیاز مبرم بود، تا در برخی مواقع به او اعتراض کنند و از نارساییهای او بگویند، تا وی بهاشتباهاتش متوجه گردد، که در واقعیت این کار به منظور تخریب، توهین و بیاحترامی نه، بلکه در کمال احترام و خلوص نیت به ایشان صورت میگرفت و هدف هم، موفقیت هرچه بیشتر ایشان بود.
دلیل دومی آن بود که: صاحب این قلم از آغاز به شخصیت مسعود و کارنامههایش ارج خاصی قایل بوده و او را بالاتر از سایر چهرههای مطرح در عرصهی سیاسی – نظامیکشور میدانست؛ از این رو ایشان را قابل نقد میانگاشت، چون در او محاسن فراوان و نواقص محدودی میدید و برایش آیندههای بهتر و روشنتری را انتظار داشت، و حتی کار بازار هم بر همین اصل استوار است که طلا را به نقد میکشند و محک میزنند، نه هر سنگ و چوب را.
شاید علت سومی هم در این راستا بیدخل نباشد و آن اینکه: صاحب این قلم به صورت طبیعی از عهدهی تجلیل به خوبی بر نمیآید و در عوض به تحلیل و تجزیه میل و رغبت نشان میدهد.
درست، چهار روز قبل از شهادت احمد شاه مسعود در خواجه بهاءالدین از وی پرسیده شد که چند سال داری؟ پس از شوخی و مطایبهای در پاسخ گفت: «برای هر انسانی اندازه و طول عمر چندان اهمیت ندارد، بلکه مهم این است، که این عمر در چه راهی و چگونه صرف شده است، من 49 سال دارم.»
چه نیکو است سخن خودش را بهکار ببندیم و بررسی کنیم که مسعود عمرش را چگونه صرف کرد و چه کوه و کوتلهایی را پشت سر گذاشت تا بدین جا رسید. من مفتخرم که کارنامههای دوران جهاد و مقاومت ایشان را از نزدیک شاهد بودهام و با ایشان از نزدیک آشنایی و همکاری داشتم. این امر صلاحیت آن را به نویسنده میدهد، که تحلیل و برداشتهای خود را نسبت به وی جمعبندی نماید. تا در فرجام دیده شود که آیا آنچه امروز راجع به مسعود میگویند و از او تحسین میدارند، بر او بسنده است و یا اینکه مسعود کسی است که بسی فراتر از اینها حق دارد.
کی جی بی در افغانستان
$18.00از دیر باز پندار آن بوده است که کیجیبی -کمیتۀ امنیت دولتی شوروی – در راه اندازی تجاوز اتحاد شوروی بر افغانستان نقش عمده داشت. به گونۀ مثال، میدانستیم که یوری اندوپوف رئیس کیجیبی مبتکر و انگیزندۀ عمدۀ تصمیم مداخلۀ نظامی در افغانستان بود، و این را نیز میدانستیم که بیشتر گزارشاتی که اکثر رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی را مجاب ساخت تا روی تصمیم لشکرکشی به افغانستان صحه بگذارند توسط نمایندگان محلی کیجیبی در کابل تهیه شده بود. بر این نکته نیز آگاه بودیم که کیجیبی در زنده و برپا نگهداشتن رژیم غیر مردمی ببرک کارمل پس از دسمبر 1979 نقش عمده داشت. اما آنچنان که سرشت سازمانهای اطلاعاتی و استخباراتی در شرق و غرب است، تا کنون جزئیات کمی دربارۀ چگونگی عملکرد کیجیبی در افغانستان در دست بوده است.
متنی که در ذیل میآید نسخۀ ویراستۀ دستنویسی است که به دست کارمند سابق بایگانی (آرشیف) کیجیبی واسیلی متروخین که در سال 1992 به بریتانیا گریخت نوشته شد و خطوط کلی کارکرد عملیاتی کیجیبی در افغانستان میان سالهای 1978 و 1983 را ترسیم مینماید.
متروخین هنگامی در سال 1999 به شهرت رسید که با فرار و پناه جستن در غرب شش صندوق یادداشت با خود همراه آورد و با همقلمی کریستوفر اندریو کتاب «شمشیر و سپر: آرشیف متروخین و تاریخ مخفی کیجیبی» را به رشتۀ تحریر درآورد. یادداشتهایی که در صندوقها جا داشت حاوی شرح فعالیتهای کیجیبی و سایر ادارات استخباراتی شوروی بود که قدامت آنها به سال 1918 میرسید و شامل موادی در ارتباط با فعالیت کیجیبی در ایالات متحدۀ امریکا و اروپای غربی بودند.
آنچه یادداشتهای متروخین باز میگویند اینست که کیجیبی از همان آغاز در سیاستهای شوروی در قبال افغانستان عمیقاً ذیدخل بوده است. شمار ایجنتها (گماشتگان) کیجیبی در داخل افغانستان به صدها تن میرسید که نه تنها در افغانستان بلکه در کشورهای همسایه چون ایران و پاکستان نیز نقش بازی میکردند. دولت سردار محمد داوود (1973-1979) با شورویها همکاری نزدیک داشت و چندین تن از وزرای محمد داوود با کیجیبی ارتباطاتی داشتند. با تأیید و تصدیق آنچه از سائر منابع میدانیم، یادداشتهای متروخین نشان میدهند که اتحاد شوروی در براندازی حکومت داوود به دست کمونیستان افغانی در اپریل 1978 (آنچه «انقلاب ثور»ش میخواندند) نقشی نداشت، ولی کیجیبی از توطئۀ براندازی داوود از پیش آگاه بود. دولت محمد داوود به دست کمونیستهای افغانی در اپریل 1978 سرنگون شد. متروخین دخالت و سهیم بودن اتحاد شوروی را درین موضوع رد می کند و بدین وسیله مُهر تایید روی معلوماتی که از منابع دیگر درین باره رسیده است میگذارد، اما با آنهم این مطلب را تایید میکند که کیجیبی در بارۀ قیام علیه داوود از قبل مطلع بود. پس از به قدرت رسیدن دولت جدید کیجیبی به سرعت متخصصین و کارشناسان خود را وارد افغان
تابوت های رویین
$25.00«تابوت های رویین» مجموعهای از مصاحبه های سوتلانا الکسیویچ با سربازان، افسران و کارمندانی است که سرنوشت، مسیر آنها را از افغانستان گذرانده؛ مادران و همسرانی که عزیزی را در افغانستان از دست داده اند. درین مصاحبهٔ هنرمندانه، نویسنده غایب است. فقط گاه و بیگاه، برای این که خواننده را بیشتر وارد فضایی کند که گفتگو جریان دارد، شرح مختصری از نشست و برخاست طرف مصاحبه می نویسد ولی زود خواننده را رو در رو با قهرمان هایش تنها می گذارد. به همین سادگی، شاهکاری می آفریند که از یک سو روزنامه نگاری را تا سطح ادبیات بالا می برد و از سوی دیگر چنان که خود می گوید، «تاریخ را تا سطح یک آدم معمولی پایین می آورد» تا رنجنامه یک نسل از انسان هایی را بیافریند که گذشته و آیندهٔ شان قربانی شده است.
دنیای تک قطبی امروز هیچ عرصه یی را بی تاثیر نگذاشته است و همین امر، سبب شد تا با اعلان برنده شدن سوتلانا الکسیویچ در پذیرفتن این که او واقعاً سزاوار چنین جایزهای است، شتاب نکنم. تصورم این بود که جایزهٔ نوبل امسال- گذاشتن ذرهبین روی آن بخش از واقعیت های دنیای ماست که امریکای خوب و روسیهٔ بد را بیشتر بزرگنمایی می کند و بنابرین، با وجود آنهمه نویسنده ممتاز، صاحب سبک و سخن در ادبیات عظیم امروز روسیه، سوتلانا الکسیویچ، سزاوارترین نویسنده برای این جایزه نیست. مگر نه این که تولستوی، چخوف، ماکسیم گورکی، الکساندر بلوک و… را مستحق این جایزه نشناختند و کم نیست شمار کسانی که به عنوان چخوف دوم و تولستوی دوم با این جایزه مورد تحسین قرار گرفتند؟ اما با خواندن «تابوت های رویین» و دیگر کار های این نویسنده متوجه شدم، بخشی از پیش فرضهایم از دنیای یک قطبی درست نبود، حد اقل در همین مورد که سوتلانا الکسیویچ، سزاوار این جایزه نیست.
افغانستان و پاکستان؛ روزشمار ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲
$22.00افغانستان و پاکستان با داشتن بیشتر از دو هزار کیلومتر سرحد، درهمبافتگی زبانی، اتنیکی و فرهنگی دو طرف سرحدات، تأثیرات شگرفی بر اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی یکدیگر گذاشته و میگذارند.
هرچند با طرح شناسایی رسمی پاکستان در سازمان ملل متحد (۱۴ آگست ۱۹۴۷) و رأی مخالف افغانستان، دلچرکینیِ بدی در پاکستان بهوجود آورد که مناسبات دوجانبه را همواره زیر سایه نگاه داشته است، اما تیرگی این رابطه هرگز مانع روابط، تعامل و داد و ستدهای تجاری و اقتصادی نشده است.
موضوع عمدهای که سبب این تنش مزمن گردیده، خط دیورند است که دو طرف دید متفاوتی نسبت به آن دارند. پاکستانیها با استناد به رخدادهای تاریخی مرتبط با شناسایی رسمی این خط توسط امرای افغانی در تاریخهای ۱۸۹۳ (عبدالرحمان خان، مورتیمر دیورند انگلیسی) و ۱۹۱۹ (پس از جنگ سوم افغان و انگلیس طی پیمان راولپندی) آن را مرز رسمی میان دو کشور میدانند. بیشتر رهبران سیاسی افغانستان اما با استناد به پذیرش خودمختار بودن مناطق قبایلی و آزادی گشتوگذار پشتونهای دوطرف مرز، این خط را مرز رسمی نمیشناسند و آن را خط فرضی میدانند که در زمان تسلط استعمار انگلیس بر شبهقارۀ هند با اعمال فشار بر افغانستان برای یک مدت معین تحمیل شده بود و با رفتن انگلیس از منطقه و سرآمدن موعد تعیینشده در قرارداد، باید به افغانستان برگردانده شود. دو طرز دید متفاوت که گاه روابط دو کشور را در محاق برده و در مقاطعی لحن طرفین را تند و توفانی ساخته است.
برخی باورها بر این است که پاکستان برای از نفس انداختن افغانستان و ناتوانکردن آن از طرح دعوای مرزی، همواره یا نیروی نیابتی ایجاد کرده و یا از گروههای تندرو مذهبی و قومی برای به چالش کشاندن ثبات افغانستان استفاده کرده است. نمونۀ بارز آن گروه طالبان است که هم در دهۀ نود و هم در بیست سال دورۀ جمهوریت، از عقبۀ لوجستیکی مهم پاکستان برخوردار بودند. به گمان برخیها، پاکستان هرگز خواهان استقرار یک حکومت باثبات و نسبتاً قوی در افغانستان نبوده، حتی اگر دستپروردگان خودش نیز قدرت را به دست بگیرند. امری که اکنون با وجود به قدرت رسیدن طالبان، شاهد آن هستیم.
روزشمار رویدادهای سالهای ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲ که توسط روزنامهنگار و مترجم آگاه و کوشا، جناب احمدضیأ کجکنی گردآوری شده، در پهلوی دهها موضوع جنجالی دیگر، این وضعیت را بهخوبی به نمایش میگذارد. نیازی نیست که مناسبات دو کشور تنها با ابزار علوم سیاسی و تئوریهای دانش سیاست تحلیل و ارزیابی شود، همین رویدادها و اخبار روزانه همچون آیینهای شفاف وضعیت را مینمایاند و ظواهر و زوایای پیدا و پنهان روابط دو کشور و راز تنش و گاه اوج و غلیان نارضایتیها از یکدیگر را بر آفتاب میافگند.
چشم بندی
$12.00روزه بودم، در بغل حلوای قندی داشتی
بر لبانت چند میخانه «برندی» داشتی
پیر گشتم تا بلد گشتم خم و پیچ تو را
زندگی واری تو هم پخج و بلندی داشتی
در غل و زنجیر دیدم پشت پلکت خویش را
واقعیت داشت یا تو چشمبندی داشتی؟
صورتت در بین مردم از خجالت سرخ شد
دختر سردار، گردنبند «وندی» داشتی!
عشق بود آنچه به خلوت بر لبانت نقش بست
خوب شد یک سوژه که پُتپُت بخندی، داشتی
من دلم همصحبت «بازار صابر» بود و تو
خواهری با شعر «فرزانه خجندی» داشتی
کاش آن تاریخ بر سنگ مزارم حک شود
آنزمانهایی که هژده سال و اندی داشتی
دیدمش، قلبش تپشها داشت در چوکات حوض
از برای آب حتا دلپسندی داشتی!
مجلهی دریچه – شمارهی ۲
$12.00این دومین شمارهی مجلهی «دریچه» است که به شما تقدیم میشود. در این مجله که هنوز گامهای کودکانهی خود را برمیدارد، تاکید ما بر یک چیز است: وقتی آموزش به عنوان حق در جامعهای سلب میشود، کسانی باید در آن جامعه باشند که برای رسیدن به این حق تلاش کنند. ولو این تلاش به همین کوچکی کار و فعالیتی باشد که شاگردان شجاع و آموزگاران متعهد مکتب دریچه در افغانستان و بیرون از آن انجام میدهند. ما تلاش میکنیم با نشر نوشتههای شاگردان و معلمان ما از گوشه و کنار افغانستان بگوییم که هستیم، هرچند هستی ما هم زیر فرمان حاکمان کنونی افغانستان غیرقانونی است. به ما یاری برسانید.
مسعود؛ چهرهای صمیمی از رهبر افسانهای افغانستان
$30.00سفر من به شناخت مسعود، به هشت سال پیش برمیگردد؛ به یک بعدازظهر در شهر لسآنجلس. یکی از دوستانم با من تماس گرفت و گفت که حتماً باید مستندی ببینم دربارهٔ جنگجویی در افغانستان. مردی پر از راز و رمز به نام احمدشاه مسعود.
من هیچگاه قبلاً نامش را نشنیده بودم و بهطورکلی افغانستان به طرز سادهای برای من یک جای خیلیخیلی دور بود؛ سرزمین افسانهها و حماسهها که بعدها داستانهای وحشتناکی از حملهٔ روسها به آن کشور شنیده شد و جدیداً کابوس طالبان به آن اضافه گشت. بعدازاین ماجرا من مستند مسعود را نگاه کردم.
از آن لحظه، من فقط چشمان مسعود را به خاطر دارم و چشمان همراهانش را. به طرز باورنکردنی، این مرد، قوماندانی که با شجاعت تمام علیه روسها جنگید، در حال خواندن شعر برای سربازانش بود. همچنان که بیشتر نگاه میکردم، جانفشانیهای بسیار این افغانستانیها مرا کاملاً از جایی که بودم رها کرد و به پنجشیر برد و به من چیزهایی دربارهٔ منابع فوق بشری روح انسان آموخت.
عوامل فروپاشی نظام جمهوری در افغانستان
$22.00از چهل سال بدینسو، افغانستان با بازیگران غیردولتی که منحیث منابع تهدید نظامهای سیاسی جهانسومی بروز کردند، با متغیرهای تهدیدکننده، خشونتآمیز و ساختارشکن مواجه بوده است. این منابع تهدید همواره با تحریک و حمایت قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای علیه افغانستان عمل کردهاند. این بازیگران غیردولتی هرچند معلولی از علتهای تعارض منافع قدرتهای بزرگ تعریف شدند، اما به مرور زمان خود به علتهایی تبدیل شدند که در حال حاضر منبع تهدیدات و علتی برای معلولهای جدید هستند و علیه نظامهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی افغانستان و کشورهای منطقه عرضاندام کردند.
جغرافیای تأسیس و تحریک همهی بازیگران غیردولتی به هر شکلی که ظاهر شدند، پاکستان بوده است. این گروهها در چند مرحله با منبع واحدی مدیریت شدند. در زمان اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی و اوج جنگ سرد، این گروهها با حمایت امریکا و غرب، عربستان سعودی و با مدیریت پروژهای پاکستان علیه اشغال شوروی در افغانستان به کار گرفته شدند. پس از خروج شوروی، پاکستان در خلأ فراموشی افغانستان توسط امریکا در اندیشهی کنفدرال و هضم افغانستان در بطن خود، دسترسی بدون مزاحمت به آسیای میانه و انتقال پروژههای سودآور نفت و گاز آسیای میانه به جنوب آسیا بود که جنگ داخلی در کابل، ناکامی گروه مشخصِ مورد حمایت پاکستان را در پی داشت. بنابراین پاکستان گزینهی دیگری که عبارت از خلق طالبان بود را به کار برد. گروه طالبان نیز با طرح انگلیس، حمایت امریکا و عربستان سعودی و مدیریت پاکستان ایجاد شد؛ اما مقاومت ملی مردم افغانستان سبب ناکامی پروژهی دومی شد.
رادیوی پدرکلانم
$15.00خاله شمسیه هنگام حکایتِ واقعهی مرگ پسرش حتی یک قطره اشک نریخت. آرام بود و مانند هر قصهی عادی دیگر حکایت خود را بازگفت و وقتی میخواست بایستد، متوجه شدم که کمرش را راست نمیتواند و به کمک عصایی که در دست داشت به سختی خود را سر پا نگهداشت. او آرام بود. هیچ بغضی نداشت. آهی هم از روی حسرت نکشید. مانند یک سرگذشت یا هم یک اتفاق عادی قصهی جوانمرگ شدن تنها پسرش را بازگو میکرد. من به شنوندهی حوصلهمندی فکر میکردم که آرام و صبور حکایت غمانگیز او را با گوشهای خوبتربیتشدهاش میشنید. اگر شنونده، صبور نباشد راوی کمحوصله و عجول میشود و سعی میکند هرچه زودتر قصهی خود را به پایان برساند و خود را راحت سازد. من به همسایهها، دوست و آشنای او فکر میکردم که چهقدر مردم خوبی بودند که فرصت میدادند خاله شمسیه سه سال پیهم یک قصه را بارها و بارها حکایت کند و به توالی داستان غمانگیز خود پیچ و خم ببخشد و در آن، دنبال زیباییهای کلامی باشد.
ناقصالحقل
$15.00پیش از پرداختن به اصل موضوع، میخواهم تأکید کنم، من هیچ کشوری را نمیشناسم که مسئلهٔ برابری زن و مرد در آنجا حل شده باشد. در هر گوشهٔ دنیا، نابرابری حقوق زن و مرد به نحوی وجود دارد و تمام کشورها با این مسئله روبهرویند. اما در کشورهای پیشرفته، مشکلات جامعه، از جمله این مشکل، به رسمیت شناخته شده است. در آنجا اندیشمندان، جامعهٔ شهروندی و نهادهای مدافع حقوق بشر در جهت روشنگری و تأمین برابری جنسیتی، کار و تلاش میکنند. آنان مقاله مینویسند؛ کتاب منتشر میکنند؛ فلم، نمایش و موسیقی تولید میکنند؛ بحث برابری جنسیتی را شامل نصاب درسی میکنند و از نصاب درسی، شاخصهای جنسیتستیزی را حذف میکنند. اما در افغانستان این مشکل به رسمیت شناخته نمیشود؛ بر آن سرپوش گذاشته میشود تا بهنحوی، دیدهنشدن مشکل، مساوی به نبودن آن وانمود شود. این است که زن در افغانستان و کشورهای شبیه آن، از امکانِ گذار به حقِ داشتنِ کرامت انسانی محروم است.
آسمان و توماس ادیسون
$13.00ناوقت شب بود. عوعو سگی از کوچه به گوش میرسید و هوای ملایم از لای پنجره نرم نرم داخل اتاق میریخت و پردهها را آرام آرام تکان میداد. آسمان، دخترک خیالاتی، با چشمان بادامی، پوست گندمی، موهای فرفری و همیشه متبسم و متفکر، روی بستر خوابش نشسته بود و به سفری که فردا پیش رو داشت، میاندیشید. او به دنیای خیالاتش غرق شده بود. چشمانش راه کشیده بودند و در خیال، با دختر مامایش که همسن و سالش بود، در قریه چکر میزد. خیال، دنیای او را رنگین ساخته بود. وقتی او خودش را با دختر مامایش بر سر مزرعه و روی پلوانها و در کنار گلها و پروانهها و گنجشکها تصور میکرد، لذت میبرد و غرق در شادی و نشاط میشد.
جمعیتی از فلتر سیگار
$10.00چه استی اينهمه تو دره کوه دريا چه؟
که هی مقدمه چيدی نگفتی اما چه؟
سر از تو هيچ نشد در بياورم شايد
سر جهنميان را به کار دنيا چه؟
در اهتزاز خم و پيچ گيسويت ديدم
که سلب میشود آرامش جهان با چه؟
خزان رسيد و شدم برگ فرش راهت اگر
نيايی و نگذاری به روی من پا چه؟
تو خوشنمایترين تابلوی شهر استي
که خنده کرده روانی و ما تماشاچی
دليل اصلی آوارگيم خندهی توست
اگرچه ميهنم از دست رفته من را چه؟!
اگرچه هويتم اينهمه پر از زخم است
اگرچه سوخته راهیستم به دنيا چه؟
به من بگو که چرا اينهمه سرت جنگ است؟
چه استی اينهمه تو دره کوه دريا چه؟
پایان بی نهایت
$13.00نشست و زُل زد و برخاست و دراز کشید
خدا چقدر عزیزم ترا به ناز کشید
ظرافت تنت آسان نمیشد آرایش
کشید و خط زد و پنسل گرفت و باز کشید
چقدر داد تکان دستِ خالقت را سیم
شبیکه برق دوتا دیده را سهفاز کشید
برای آنکه شوی جفت مرد زیبایی
ترا مطابق فرمایش ایاز کشید
به دانهدانهی گندم وزید، رنگت را
پس از گرفتن چندین رقم جواز کشید
به رفع خستگیِ حمد و سجده و محراب
ترا برای پرستش پس از نماز کشید
درست گفت، ندانم کدام شاعر گفت:
خدا کشیدت و از کار دست بازکشید
هزار نمره گرفت از رقابت آزاد
ترا کسیکه به قصد صد امتیاز کشید
خاک و خون
$9.00شادی؛ درامهایست که پایان گرفتهاست
غم؛ فیلمنامهایست که جریان گرفتهاست
شهریست از چهارطرف در حصارِ مرگ
هرگوشه را جنازهی انسان گرفتهاست
تا مغزِ استخوان نخورد ول نمیکند
خیرهسگی که لاشه بهدندان گرفتهاست
اینجا اگر که شاخهگلی سر کشیدهاست
از خاک و خونِ پیر و جوان جان گرفتهاست
در ارتکابِ جرم تردد نمیکند
او از خدای خویش که فرمان گرفتهاست!
ما را زمانه صد رقم آزار میدهد
بر دیگران اگرچه که آسان گرفتهاست
چندیست در محلهی ما «گور کندن» است
شغلی که بد رقم سر و سامان گرفتهاست
واپسین روزهای زندگی محمد
$25.00در زیر آفتاب سوزان ماه ژوئن سال ٦٣٢ عربستان، زمان گویی توقف کرده بود. پیغمبر اسلام آخرین نفسهای خود را میکشید و در اطراف او مؤمنین از اندیشۀ فرارسیدن قیامت بخود میلرزیدند. آن بیماری که محمد را بکام مرگ کشاند چه بود؟ چرا او را پس از دو روز درنگ در نیمه شب بخاک سپردند؟
اثرات آنچه در واپسین روزهای زندگی پیامبر اسلام اتفاق افتاد تا امروز بر زندگی مسلمانان سایه انداخته است. این کتاب چگونگی مرگ پیغمبر و اهمیت ماجراهای آخرین روزهای زندگی او را با همه نگفتهها و نشنیدههای تکان دهندۀ آن بگونۀ مستند مورد بررسی قرار میدهد.
هاله الوردی استاد دانشگاه المنار تونس کوشیده است با پژوهش تاریخی آن روزها انحناهای قامت انسانی پیغمبر اسلام را ترسیم نموده او را از زیر آوار اسطورههای دینی و اعتقادی بیرون کشد و به عرصۀ تاریخ برگرداند. بازسازی تاریخی وی سراسر مبتنی بر قرآن و تفاسیر مختلف آن، مجموعههای احادیث (چه سنی و چه شیعه)، سیرهها و شرح غزوات پیغمبر میباشد. همه آنچه درین کتاب آمده در گرامیترین متون و نصوص اسلامی وجود دارد ولی از حافظۀ جمعی زدوده شده اند.
این کتاب خواننده را در متن ماجراهای آن روزگار قرار میدهد و با تحلیل مستند، علمی و منطقی میکوشد به برخی «چرا»ها پاسخ گوید.
نقدی بر ساختار نظام در افغانستان
$18.00افغانستان بعد از عقبنشینی نیروهای اتحاد شوروی در سال ۱۹۸۹ و پایان جنگ سرد در دههی نود، از سوی غربیان، که روزگاری از جهاد و مقاوت ملی مردم افغانستان علیه تجاوز و اشغال نظامی اتحاد شوروی در سالهای ۱۹۸۹ – ۱۹۷۹ حمایت میکردند، به سرزمین فراموش شدهای تبدیل شد.
افغانستان بعد از سقوط رژیم کمونیستی داکتر نجیبالله در سال ۱۹۹۲ و پیروزی انقلاب اسلامی تحت رهبری مجاهدین، یکی از مهلکترین جنگهای قومی و مذهبی را تجربه کرد. این نبرد داخلی برای سیطره و آزادی، با درنظرداشت طبیعت منطقه و موقعیت استراتژیک این کشور، پیامدهای فراگیر و غیرمترقبهای داشت.
سقوط دولت، بیقانونی و اعمال خشونت در غیاب یک حکومت قابل قبول برای همه، زمینه را برای تروریستها (دهشتافگنان) و گروههای تندرو بیرون از افغانستان چون تنظيم القاعده فراهم ساخت تا مراکز خود را در افغانستان تأسیس و حمایت تعدادی از ساکنان شرق و جنوب کشور را جلب کنند.
عملکردهای غیر انسانی و خلاف موازین پذیرفته شدهی بینالمللی از سوی طالبان و حملات تروریستی سازمان القاعده در ۱۱ سبتمبر ۲۰۰۱ علیه ایالات متحدهی امریکا، بار دیگر افغانستان را از عزلت طولانی بیرون کرد و در محراق توجه جهانیان قرار داد. بعد از شکست طالبان، موج تازهای از تغییر و گذار به سوی دموکراسی (مردمسالاری) به همکاری غرب در افغانستان زیر پوشش معاهدهی بن (۲۰۰۱) شکل گرفت. در این معاهده تدوین قانون اساسی جدیدی برای کشور پیشبینی شد تا بر اساس آن، نهادهای دایمی حکومتی پایهریزی شده و اساس یک نظام دموکراتیک باثبات گذاشته شود و این نظام جدید، جای رژیمهای ناکام قبلی را بگیرد.
در مرحلهی پساطالبان، افغانستان از زوایای مختلف، چه در سطح اکادمیک و چه در سطح رسانهها، مورد مطالعات و پژوهشهای متعدد قرار گرفته است؛ ولی تا هنوز مطالعهی همهجانبه و گستردهای در زمینهی تأثیر قانون اساسی جدید و نظام که برای کشور به ارمغان آورده، بر تحکیم دموکراسی و مهار جنگ در افغانستان، صورت نگرفته است. بنابراین، نیازی دیده میشود تا تأثیر قانون اساسی جدید بر تحکیم دموکراسی و مهار جنگ در افغانستان، به مثابهی یک نمونهی جدید در موج حرکت به سوی مردمسالاری در آغاز قرن بیست و یکم، مورد مطالعه و ارزیابی قرار گیرد.
در این جستار، به عوامل و مسایل مختلفی تماس گرفته شده که به نحوی با موضوع مورد بحث رابطه دارند، ولی مطالعه به طور عمده بر تأثیر نظام ریاستی قوی انحصاری و متمرکز بر چشمانداز تحکیم دموکراسی و مهار جنگ در افغانستان طبق قانون اساسی ۲۰۰۴ توجه دارد. طرفداران این نظام در افغانستان مدعیاند اتخاذ همچو نظامی به ثبات، مهار جنگ و تحکیم دموکراسی در کشور میانجامد. این مطالعه با بررسی این ادعاها، گزینههای دیگری را نیز با استفاده از تیوریهای مطرح و بحثهای جا افتاده در این زمینه مورد مطالعه قرار میدهد.
بهارستان جامی
$20.00جامی، دانشمند بیبدیل قرن نهم هجریِ قلمرو تمدّنیِ مشرق زمین، شخصیتی است دایرةالمعارفی که آئینۀ تمامنمای علوم معقول و منقول زمانش به شمار میرود؛ علومی که از فراسوی قرون هنوز هم بر تارک زمان میدرخشد و هرچه زمان میگذرد بر ارزش و بهای این میراث عظیم علمی – ادبی افزوده میشود.
جامی را آخرین شاعر عهد تیموری و بزرگترین ادیب و شاعر فارسی زبان پس از حافظ میدانند که با وجود کثرت شاعران زمان خود و غلبۀ روح شعر بر مجاری حوادث و تحولات اجتماعی آن زمان، امّا با این وجود هیچ شاعری به برازندگی وی در عصرش و زمانههای پسین قد بر نیفراشته است.
جامی کتاب «بهارستان» را که شاهکار ادب منثور و منظوم فارسی به شیوۀ گلستان سعدی است برای فرزندش ضیاؤالدّین یوسف نگاشت و سپس به رسم معمول آن روزگار به امیر علمدوست و ادبپرور زمانش سلطان حسین بایقرا اهدا کرد. همچنانکه او کتاب «فوائدضیائیّه» معروف به شرح ملاجامی در علم نحو را که اثر علمی بیبدیل وی در ادبیات زبان عربی است و تا هنوز در همه حوزههای علمیۀ مشرق زمین تدریس میشود نیز به نام این فرزند مهر آوندش به رشتۀ تحریر آورده است.
قصهی باغ ما
$10.00از پشت پنجرهی منزل دوم خانه به منظرهی باغ میدیدم و آن را رسامی میکردم. آفتاب میتابید اما سبزههای نورس و جوانهبرگهای درختان، پس از باران دیشب، هنوز تر بودند. روزهای پایانی سال بود و یک دو هفتهای به نوروز مانده بود. دیدم که موتر کوچکی در برابر دروازهی باغمان توقف کرد و پدرم از آن پیاده شد. چند نهال را از موتر پایین آورد. با شتاب به کمکاش رفتم و با هم نهالها را به داخل باغ آوردیم. ریشهی نهالها را با گل و خاک آغشته و در داخل کیسهی پلاستیک قرار داده بودند. سگ سفید من دوید و پلاستیکها را دانهدانه بو کشید. حیف که هیچ وقت برایش نام دیگری انتخاب نکردم. او مثل همیشه دُم میجنباند و آمادهی خدمت بود. با پدرم کمک کردم و نهالها را در جاهای مختلف باغ کاشتیم. پدرم گفت:
امیدجان، اِی نهال شفتالو ره خودت بشان.
براستی؟ چرا نی.
در ازدحام این همه دیجور
$11.00شب با صدای ارۀ برقی به خواب رفت
فردا به سوگواری گلهای ناب رفت
آیینه در اتاق پر از تار عنکبوت
از یاد دختران غمِ انقلاب رفت
کم کم سرود و فلسفۀ عشق با دریغ
از یاد روزگار تفنگ و خشاب رفت
وقتی درخت کاج سخن را تبر زدند
شاعر به سمت غرق شدن در شراب رفت
خود را به چار سوی خیابانِ غیر دید
در جمع مردمان مهاجر، حساب رفت
آخر کنار کوچۀ بنبست انتظار
با آخرین گلوله از این منجلاب رفت
با میل هفتتیر سرش را نشان گرفت
از شانۀ مترسک دنیا عقاب رفت
عرفان در شعر سیدنادرشاه کیانی
$20.00سیدنادرشاهکیانی عارف دلسوختهیی است، که شرارآتش قلبش را میتوان در لابهلای سرودههایش به خوبی تماشا کرد. موضوع مورد بحث در این رساله بررسی عرفان در شعر سیدنادرشاه کیانی است. دراشعار او، اعتقاد به خداوند به شکل خیلی لطیفی تبارز یافته است. در اشعار او خداوندی مورد ستایش قرارگرفته است، که عقل از شناخت او عاجز است. به نظروی خداوند درهمهجا وهمه زمان موجود است و در عرفان او تصور خدای جبار ذوانتقام به تصویر پروردگار سراسر نور و رحمت و شفقت مبدل میگردد او انسان را پرتوی از نور ازلی میداند، که «فردوس برین» جایش بود و درقالب آدم در این «دیرخراب آباد»، که دنیایش میخوانند، کشانده شد. و حال هم انسان گنجینۀ اسرار خداوندی است و میتواند خداوند را در وجود خویش و درهر ورق این روزگار مشاهده کند.
او انسان را اشرف مخلوقات دانسته واصل و جوهر اساسی انسان را ترکیب شده از دو اصل میپندارد؛ یعنی جسم و روح، که اصل روح انسان از عالم قدسی است و جسم از عالم خاک اگر انسان همین روح خویش را صیقل دهد، عروج میکند و همطر از با فرشتهها میگردد، و به ذات خداوند تقرب حاصل کند.
بر بال های سقوط
فکر میکردم اگر از افغانستان خارج شوم، حالم بهتر میشود. اگر ذبیح را ببینم، غمم به پایان میرسد؛ اما انگار قرار نیست اینطور بشود. گویی قدرت تلخی دوران جاماندنم در کابل، آنقدر زیاد است که ذوق دیدار دوبارهی او را تحت تأثیر قرار داده و کمرنگ کرده است. ای کاش میشد حتی برای لحظهای آن بخش از حافظه را پاک کرد. کاش میشد برای لحظهای احساسات را تحت فرمان آورد. اگر چنین میشد، امروز میتوانستم در این لحظه از زندگی، در چنین شرایطی، از لحظهلحظهی آن لذت ببرم و همانگونه که تصور میکردم، امروز میتوانست روز شیرین و دلپذیری باشد؛ اما… آه! چه کنم که هیچچیزی در تصرف من نیست؛ نه احساسات، نه حافظه، نه زندگی و نه هیچچیز دیگر! فرقی نمیکند که کجا هستم و در حال انجام چه کاری؛ خاطرات مدام تکرار میشوند و ذهنم را درگیر میکنند. حالا گویی دوباره دارم از اول شروع میکنم.
کاکامراد قصه میگوید
$12.00پدرم در ماه حوتِ امسال کچالوهای قاش شده را در دل نمناک زمین ماند و پس از آن چند بیل خاک هم رویش ریخت. یادم است همان روزهایی بود که یخِ زمین تازه باز شده بود. مثل هر سال دیگر، دست آبلهپُرش را بالا برد و دعا کرد. او زیر لب از خدای آسمانها خواست سالِ پُر آب و زمین پُر برکت داشته باشیم:
پروردگارا، کاری کو که امسال از زمینایت حاصل پُربار بگیریم.
این هم یادم است که آنروز تب داشتم، فکر میکردم کومههایم سرخرنگ شده و دور و برِ چشمهایم از گرمی میسوزد. داغ بودم؛ درست مانند روزهایی که با مادرم در پختن کچالوی تنوری کمک میکردم. درحالی که خودم را محکم در میان پتوی پشم گوسپند پیچیده بودم، از ته دل آرزو کردم که آرزوهای پدرم برآورده شوند چون آرزوهای پدرم آرزوی مشترک من و مادرم هم بود….
کودک و نوجوان
دوستیِ روباه و لکلک
$8.00آوردهاند که روباهی در نزدیکی دلدلزاری لانه داشت و در همان حدود، از شکار پرندگان و خزندگان امرار معاش میکرد. از قضا آن دلدلزار چراگاه لکلکی بود سالخورده و سخت هوشیار. روباه هر باری که اینبر و آنبر گشتوگذار میکرد، لکلک را میدید که سر در مرداب فروبرده و از جیفهی آبزیها تغذیه میکند. لکلک زیرچشمی روباه را نگاه میکرد و از جانب او بیمی به دل راه نمیداد.
مدتی بدین منوال گذشت تا مؤالفتی میان آنها به وجود آمد. روزی روباه لکلک را به مهمانی در خانهی خویش دعوت کرد؛ لکلک به پاس آیین دوستی به آن لبیک گفت. روباه، ضیافت آبگینی از نوع «گردآو» تهیه دیده، آن را در تشت فراخ و همواری آورده، با کمال اخلاص پیشرویِ مهمان نهاد و خود روی دو پا در جانب مقابل نشست و از روی ادب، مهمان را به خوردن طعام فراخواند.
افسانۀ گیلگمیش
$10.00در گذشتههای خیلی دور، آسمان و زمین باهم نزدیک بودند و از بالا کوهها دست انسانها به آسمان میرسید. خدایان و انسانها در کنار هم میزیستند. خدایان در بلندای کوهها و انسانها در پایین کوهها در درهها کنار چشمهها و رودخانهها زندگی میکردند.
هزاران سال پیش در شهری بنام اوروک که دیوارهای بلند داشت، پادشاهی جوان، تنومند، خودخواه و ستمگر زندگی میکرد. شیر و گاو وحشی نر را بدون نیزه و شمشیر شکار مینمود. همه را وادار کرده بود در خدمت او باشند، حتا دختران جوان را برای خدمت به قصر برده بود و به دیدار پسران جوان نمیگذاشت. مردم از ستم گیلگمیش به ستوه آمدند، به خدایان زاری و شکایت کردند.
خدای آسمان (آنو) زاری و شکایت مردم را میشنود و به خدای قالبساز (ارورو) فرمان میدهد که موجودی بسازد به اندازهی گیلگمیش قوی باشد. خدای قالبساز خاک را با آب دهان خود تر میکند و انکیدو را میآفریند. انکیدو تنومند بود، مانند زنان گیسوان بلند داشت و مانند شیر قوی و مانند پلنگ بیشه چابک بود. در گندمزار با حیوانات زندگی میکرد، حیوانات را دوست داشت و شکارچیان را نمیگذاشت حیوانات را شکار کنند یا آزار دهند. او یک مرد وحشی بود که خدایان برای زورآزمایی با گیلگمیش آفریده بودند.
آسمان و توماس ادیسون
$13.00ناوقت شب بود. عوعو سگی از کوچه به گوش میرسید و هوای ملایم از لای پنجره نرم نرم داخل اتاق میریخت و پردهها را آرام آرام تکان میداد. آسمان، دخترک خیالاتی، با چشمان بادامی، پوست گندمی، موهای فرفری و همیشه متبسم و متفکر، روی بستر خوابش نشسته بود و به سفری که فردا پیش رو داشت، میاندیشید. او به دنیای خیالاتش غرق شده بود. چشمانش راه کشیده بودند و در خیال، با دختر مامایش که همسن و سالش بود، در قریه چکر میزد. خیال، دنیای او را رنگین ساخته بود. وقتی او خودش را با دختر مامایش بر سر مزرعه و روی پلوانها و در کنار گلها و پروانهها و گنجشکها تصور میکرد، لذت میبرد و غرق در شادی و نشاط میشد.
باغ مهربانی
$8.00در زمانهای قدیم، باغی بود که در آن شکار ممنوع بود. یعنی در آن باغ هیچ حیوانی حق نداشت حیوانی دیگر را شکار کند. به خاطر همین، آن باغ، «باغ مهربانی» نام داشت. باغ مهربانی در دامنهی تپهای سرسبز قرار داشت و جوی آبی نیز از میان آن میگذشت.
پایینتر از باغ، ویرانههای یک شهر قدیمی بود. درون آن ویرانهها، حیوانات موزی و بدی زندگی میکردند که جز کشتن و خوردن دیگر حیوانات، کار دیگری نداشتند. آنها همیشه منتظر بودند که حیوانات باغ مهربانی اشتباهی از آنجا بیرون بیایند و لقمهی چرب آنها شوند.
در باغ مهربانی حیوانات کوچک و بزرگ و پرندههای گوناگون در خوشی و آرامی زندگی میکردند. خرگوشها با گوشهای بزرگ و دستهای کوتاهتر از پا، بعد از خوردن علف، بدون ترس از گرگ یا سگی روی سبزهها استراحت میکردند.