شهریار کوچک
$11.00
- نویسنده: آنتوان دو سنتاگزوپری
- مترجم: بهزاد جانباز
- ویراستار: علی مرادی
- طراح | صفحهآرا: حمید دلبان
- شابک: 978-1-304-77682-2
- نوبت چاپ: چاپ اول، 1402
- تعداد صفحات: 144 صفحه
پارهای از متن:
اینگونه من تنها بهسر بردم، بیآنکه کسی را داشته باشم که از روی راستی با او سخن بگویم، تا اینکه شش سال پیش در کویری در صحرای آفریقا اتفاقی برایم افتاد؛ سامانی از ماشین هواپیمایم شکسته بود. و از آنجا که نه ترمیمکاری با خود داشتم و نه مسافری، آستین بر زدم تا بهتنهایی به این ترمیم دشوار بپردازم. برایم مسئله مرگ و زندهگی بود. به زحمت آب آشامیدنی برای هشت روز داشتم.
کتابهای مشابه
تابوت های رویین
$25.00«تابوت های رویین» مجموعهای از مصاحبه های سوتلانا الکسیویچ با سربازان، افسران و کارمندانی است که سرنوشت، مسیر آنها را از افغانستان گذرانده؛ مادران و همسرانی که عزیزی را در افغانستان از دست داده اند. درین مصاحبهٔ هنرمندانه، نویسنده غایب است. فقط گاه و بیگاه، برای این که خواننده را بیشتر وارد فضایی کند که گفتگو جریان دارد، شرح مختصری از نشست و برخاست طرف مصاحبه می نویسد ولی زود خواننده را رو در رو با قهرمان هایش تنها می گذارد. به همین سادگی، شاهکاری می آفریند که از یک سو روزنامه نگاری را تا سطح ادبیات بالا می برد و از سوی دیگر چنان که خود می گوید، «تاریخ را تا سطح یک آدم معمولی پایین می آورد» تا رنجنامه یک نسل از انسان هایی را بیافریند که گذشته و آیندهٔ شان قربانی شده است.
دنیای تک قطبی امروز هیچ عرصه یی را بی تاثیر نگذاشته است و همین امر، سبب شد تا با اعلان برنده شدن سوتلانا الکسیویچ در پذیرفتن این که او واقعاً سزاوار چنین جایزهای است، شتاب نکنم. تصورم این بود که جایزهٔ نوبل امسال- گذاشتن ذرهبین روی آن بخش از واقعیت های دنیای ماست که امریکای خوب و روسیهٔ بد را بیشتر بزرگنمایی می کند و بنابرین، با وجود آنهمه نویسنده ممتاز، صاحب سبک و سخن در ادبیات عظیم امروز روسیه، سوتلانا الکسیویچ، سزاوارترین نویسنده برای این جایزه نیست. مگر نه این که تولستوی، چخوف، ماکسیم گورکی، الکساندر بلوک و… را مستحق این جایزه نشناختند و کم نیست شمار کسانی که به عنوان چخوف دوم و تولستوی دوم با این جایزه مورد تحسین قرار گرفتند؟ اما با خواندن «تابوت های رویین» و دیگر کار های این نویسنده متوجه شدم، بخشی از پیش فرضهایم از دنیای یک قطبی درست نبود، حد اقل در همین مورد که سوتلانا الکسیویچ، سزاوار این جایزه نیست.
آسمان و توماس ادیسون
$13.00ناوقت شب بود. عوعو سگی از کوچه به گوش میرسید و هوای ملایم از لای پنجره نرم نرم داخل اتاق میریخت و پردهها را آرام آرام تکان میداد. آسمان، دخترک خیالاتی، با چشمان بادامی، پوست گندمی، موهای فرفری و همیشه متبسم و متفکر، روی بستر خوابش نشسته بود و به سفری که فردا پیش رو داشت، میاندیشید. او به دنیای خیالاتش غرق شده بود. چشمانش راه کشیده بودند و در خیال، با دختر مامایش که همسن و سالش بود، در قریه چکر میزد. خیال، دنیای او را رنگین ساخته بود. وقتی او خودش را با دختر مامایش بر سر مزرعه و روی پلوانها و در کنار گلها و پروانهها و گنجشکها تصور میکرد، لذت میبرد و غرق در شادی و نشاط میشد.
رستاخیز بازماندگان
$25.00نوروز صبح زود به آبشار رسید. آخرین باری که او اینجا آمده بود، پنج سال پیش بود. این روزها که در آستانهی هژدهسالگی ایستاده بود، نتنها بار مسئولیت قریهاش را بر دوش میکشید که برای یافتن چهبایدکردهایش نیز میاندیشید. با آنکه نگران وضعیت کنونی بود، اما با امیدواری به آینده مینگریست.
نوروز که شیفتهی بلندیها بود، به این میاندیشید که به بلندایی صعود کند که پای کسی نرسیده باشد. شاید نمیدانست که آرزوها همیشه برآوردهشدنی نیست. آبشاری که او امروز به دیدنش آمده بود، حسی کمتر از صعود به قلهها برای بیننده نمیبخشید. اما دیدار امروز او از این آبشار نتنها برایش فرحبخش نبود که اندوه ذهنآزاری در او خلق کرده بود. حتا نمیدانست چی نیروی ندانستهای پایش را امروز به اینجا کشانده است.
سرو روسری سرخ من
$13.00من و الیاس در آش از هم جدا شدیم. او به پامیر رفت و من دنبال کارهای خودم.
الیاس با آرزومندی گفت: «میروم و علیبیک را پیدا میکنم و زندگی جدیدی را شروع میکنم. فکر نکنید آدم از دست رفتهای هستم. مدتی بگذرد، عروسی میکنم، من هم خانه خواهم داشت، کودک خواهم داشت، مثل آدمهای دیگر. دوستانی هم پیدا خواهم کرد… اما فقط یک چیز نخواهم داشت، چیزی که برای همیشه و به صورت برگشت ناپذیر از دست دادهام… تا آخرین روزهای زندگیام، تا آخرین نفسام عسل را به یاد خواهم داشت و تمام چیزهای خوبی را که میان من و او بود.»
الیاس غرق فکرهایش شد، سرش را پایین انداخت، سکوت کرد و بعد ادامه داد: «روز آمدن به این سو به آبگیر رفتم، به همان قسمت دامنه کوه و با کوههای تیانشان و با آبگیر ایسیک کول بدرود گفتم. بدرود ایسیک کول! ترانه ناتمام من. کاش میتوانستم تو را با آن ساحل زردرنگ و آب آسمانیات با خود ببرم! افسوس این شدنی نیست. همان گونه که نمیتوانم آن دوست داشتنیترین موجود روی زمین را با خود ببرم. بدرود عسل! بدرود سرو روسری سرخ من! بدرود عزیز دل من! خوشبخت باشی!»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.