در زمانهای قدیم، باغی بود که در آن شکار ممنوع بود. یعنی در آن باغ هیچ حیوانی حق نداشت حیوانی دیگر را شکار کند. به خاطر همین، آن باغ، «باغ مهربانی» نام داشت. باغ مهربانی در دامنهی تپهای سرسبز قرار داشت و جوی آبی نیز از میان آن میگذشت. پایینتر از باغ، ویرانههای یک شهر قدیمی بود. درون آن ویرانهها، حیوانات موزی و بدی زندگی میکردند که جز کشتن و خوردن دیگر حیوانات، کار دیگری نداشتند. آنها همیشه منتظر بودند که حیوانات باغ مهربانی اشتباهی از آنجا بیرون بیایند و لقمهی چرب آنها شوند. در باغ مهربانی حیوانات کوچک و بزرگ و پرندههای گوناگون در خوشی و آرامی زندگی میکردند. خرگوشها با گوشهای بزرگ و دستهای کوتاهتر از پا، بعد از خوردن علف، بدون ترس از گرگ یا سگی روی سبزهها استراحت میکردند.
“رستاخیز بازماندگان” به سبد خرید شما افزوده شد. مشاهده سبد خرید

باغ مهربانی
$8.00
- نویسنده: عزیزالله نهفته
- تصویرگر: مرتضی طهور، مریم طهور
- ویراستار: غلامرضا ابراهیمی
- طراح | صفحهآرا: حمید دلبان
- شابک: 978-1-304-63706-2
- نوبت چاپ: چاپ اول، 1402
- تعداد صفحات: 35 صفحه
- نوع جلد: شومیز
- قطع: رقعی
- دستهبندی: داستان، کودک و نوجوان
گزینههای خرید:
پارهای از متن:
پرداخت ایمن
درگاه ایمن و مطئن
ضمانت بازگشت
درصورت مشکلات فنی و فیزیکی
انتقال رایگان
برای خرید بیش از ۱۲۰ دالر
سلامت فیزیکی
انتقال سالم و استاندارد کتاب
کتابهای مشابه
مرگ سودخور
$15.00من در سالهای 1312 هجری که طلبهی مدرسههای بخارا به شمار میرفتم، بیباششگاه ماندم و در بخارا که تقریباً صد در مدرسهی کلان و قریب همینقدر مدرسهی خرد داشت، برای من حجرهی قابل استقامتی به زودی یافت نشد. زیرا هرچند همهی مدرسههای بخارا رسماً وقف بوده، خرید و فروش آنها از روی شریعت روا نباشد هم در زمانهای آخر با فتوای علمای دین که در مسئلههای دینی حیلههای شرعی را به کار میبردند، همهی حجرههای مدرسهها به طرز خرید و فروش ملک خصوصی شده بدست آدمان پولدار افتاده بود و طلبههای فقیر در جای استقامت یافتن به دشواریها میافتادند.
در همان روزهایی که در جستجوی حجره بودم یکی از دوستانم با راه مصلحت به من گفت:
– «قاری اشکمبه» نام یک کس هست که چند در حجرهی زر خرید دارد، اگر از وی پرسی، شاید یکی از حجرههایش را به تو به عاریت بدهد.
با شنیدن این مصلحت آن دوستم دقت من از حجره دادن یا ندادن آن آدم زیادتر بنام او کشیده شد.
در حقیقت هم این نام خیلی غلطی بود، من میدانستم که خلتهی معدهی حیوان را که در آنجا خوراکِ خورده شده جمع میشود، «اشکمبه» مینامند.
رادیوی پدرکلانم
$15.00خاله شمسیه هنگام حکایتِ واقعهی مرگ پسرش حتی یک قطره اشک نریخت. آرام بود و مانند هر قصهی عادی دیگر حکایت خود را بازگفت و وقتی میخواست بایستد، متوجه شدم که کمرش را راست نمیتواند و به کمک عصایی که در دست داشت به سختی خود را سر پا نگهداشت. او آرام بود. هیچ بغضی نداشت. آهی هم از روی حسرت نکشید. مانند یک سرگذشت یا هم یک اتفاق عادی قصهی جوانمرگ شدن تنها پسرش را بازگو میکرد. من به شنوندهی حوصلهمندی فکر میکردم که آرام و صبور حکایت غمانگیز او را با گوشهای خوبتربیتشدهاش میشنید. اگر شنونده، صبور نباشد راوی کمحوصله و عجول میشود و سعی میکند هرچه زودتر قصهی خود را به پایان برساند و خود را راحت سازد. من به همسایهها، دوست و آشنای او فکر میکردم که چهقدر مردم خوبی بودند که فرصت میدادند خاله شمسیه سه سال پیهم یک قصه را بارها و بارها حکایت کند و به توالی داستان غمانگیز خود پیچ و خم ببخشد و در آن، دنبال زیباییهای کلامی باشد.
قصه های شبانه برای کودکان شجاع
کودکان عزیز،
این کتاب به شما از کار و تلاش زنانی قصه میکند که زمانی در سن و سال شما بودند و مانند شما آرزوهای کلانی برای زندگیشان داشتند. آنها تنها آرزو نداشتند. برای رسیدن به آرزوهایشان برنامه هم داشتند و مهمتر از آن، تلاش هم میکردند. این زنها هیچ چیزی از شما بیشتر نداشتند. بعضی از آنها فقیر بودند. در کشور بعضی از آنها جنگ جریان داشت؛ ولی آنها تسلیم نشدند و دنبال آرزوهای کلان خود رفتند. آنها موفق شدند. آنها به تمام دنیا ثابت کردند که فرقی میان دختر و پسر نیست. هر کس که بخواهد، میتواند زندگیاش را تغییر بدهد، کامیاب شود و دنیا را متوجه خود بسازد.
گهواره کتاب «قصه های شبانه برای کودکان شجاع» را با این امید نشر میکند که شما هم به آرزوهای کلان خود فکر کنید. برای رسیدن به آرزوهایتان برنامه بسازید و مهمتر از همه تلاش کنید به این آرزوها برسید.
کودکان عزیز،
تمام دنیا فرش راه شماست. شما دنیای آینده را آن طور میسازید که آرزو دارید.
به امید کامیابیهایتان.
آهو، به خانه برگرد!
$10.00آسمان صاف و زیبا بود. هوای ملایم بهار هنوز بوی نوروز و عطر نرمِ سبزههای نَورسیده را در خود داشت. در گوشهای از این منظرهی بهاری، چند تا چوچهآهوی وحشی هم دیده میشدند. آهوها مست و شاد در دامنه و اطرافِ قلهی کوه میچریدند. شماری هم روی پرههای نسبتاً هموار سنگهای کوه خوابیده بودند و نشخوار میکردند. آهوبچههاییکه از کوه پایین آمده بودند، با شیطنت و چالاکی، با پاهای نازک خود روی سبزهها چنان خیزهای بلند برمیداشتند که گویا بدنهایشان از جنس باد باشد.
ناگهان آهوهای بالغ گوش تیز کردند و هراسان هر سو را پاییدند. هوا را بو کشیدند و گردنهای خود را راست کردند تا دقتشان بیشتر شود. دو سه نفر تفنگ بهدست از پشتِ گردنه با صدای بلند فریاد کشیدند:
آهااااااای هاهاهاهاااااای.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.