جمعیتی از فلتر سیگار

$10.00

چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟
که هی مقدمه چيدی نگفتی اما چه؟

سر از تو هيچ نشد در بياورم شايد
سر جهنميان را به کار دنيا چه؟

در اهتزاز خم و پيچ گيسويت ديدم
که سلب می‌شود آرامش جهان با چه؟

خزان رسيد و شدم برگ فرش راهت اگر
نيايی و نگذاری به روی من پا چه؟

تو خوش‌نمای‌ترين تابلوی شهر استي
که خنده کرده روانی و ما تماشاچی

دليل اصلی آوارگيم خنده‌ی توست
اگرچه ميهنم از دست رفته من را چه؟!

اگرچه هويتم اين‌همه پر از زخم است
اگرچه سوخته راهی‌ستم به دنيا چه؟

به من بگو که چرا اين‌همه سرت جنگ است؟
چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟

نفس گرم غزل

$10.00

آغاز کردم‌‌ راه را با اشک‌ پیمودم
از صبح تا بیگاه را با اشک پیمودم
می‌خواستم جایی بیابم در کنار تان
از خانه‌ام تا ماه را با اشک پیمودم
می‌شد کنار دوستان خندید من اما
این فرصت کوتاه را با اشک پیمودم
بین من و یوسف تفاوت نی‌ست! چون من هم
آزردگیِ چاه را با اشک پیمودم
گفتند در دور و بر دفتر شدی پیدا
سرتاسر بنگاه را با اشک پیمودم
از گریه افتاده، شبیه مرده‌ها گشته
شب تا سحر که آه را با اشک پیمودم

لانه در دودکش

$10.00

گندم زردشده در دم داسم چه کنم
اگر از سایۀ مرگم نهراسم، چه کنم؟
دلخوشی‌های سفرکردۀ من برگردید
روزگاری است که ویران از اساسم چه کنم
کاش سنگینی غم‌های مرا می‌دیدید
شانه‌ام خسته و من دست خلاصم، چه کنم؟
ای که یک‌مرتبه از ریشه مرا کنده‌ای آه
چهره‌ات را بشناسم، نشناسم؟ چه کنم؟
تو که جمع است دلت از همه‌چیز اما من
با پراکندگی هوش و حواسم چه کنم؟
من که تنها نفسم می‌رود و می‌آید
سال‌ها شد جسدی بین لباسم، چه کنم…

شیرین؛ زنی بر اوجِ زیبایی، خردمندی و شوربختی

$9.00

هرگاه به ابعاد شخصیت زنان راه‌یافته به اقلیم ادبیات فارسى درى نظرى انداخته شود، دریافته می‌شود که آنان معمولا سیما‌هاى تک‌بعدی‌اند. اگر ابعاد دیگری هم داشته باشند تحت تأثیر آن بُعد کمرنگ و نامحسوس هستند. گویا برای اجرای نقشی در صحنه آورده می‌شوند و با تمام شدن آن نقش از صحنه می‌روند و وظیفهٔ دیگرى نمى‌ماند که اجرا کنند.

رودابه برای آن به صحنه آورده می‌شود تا پهلوانى چون رستم را به دنیا بیاورد و بپرورد. تهمینه و کتایون برای آن حضور دارند تا در سوگ فرزندان‌شان سهراب و اسفندیار اشک بریزند که به دست مکارترین پهلوان شاهنامه «رستم» کشته می‌شوند (دومى نقش تاج‌بخشى هم دارد). سودابه براى آن حضور دارد تا انگیزه‌اى برای تراژیدى سیاووش گردد (زیبایى او را خون سیاووش تیره می‌کند). حرم عریض و طویل بهرام گور برای آن ایجاد گردیده است تا هوسباره‌تر محیطى براى هوسباره‌تر پادشاه ساسانى مهیا گردد.

لیلى (آن سیه‌چرده که شیرینى عالم با اوست) بیشتر نقش دوم را بازى می‌کند. او فداى تجلیل عشق مرد (مجنون) می‌شود. زلیخا در دو برههٔ زمانى دو نقش دارد: در برههٔ زمانى و شخصیت اول به هوس‌هاى نفسانى چنگ زده است و در پىِ برآورده کردن این هوس‌هاست. در این نقش که تنبارگى محور آن است، او سیماى اول داستان است. در برههٔ زمانى و شخصیت دوم تحت شعاع قدسیت حضرت یوسف قرار می‌گیرد و از یمن این مقام به موجودى فراانسانی مبدل می‌شود.

در این میان تنها شیرین است که سیماى چندبعدى دارد و همه ابعاد در سرتاسر داستان تا آخرین لحظهٔ زندگانىِ داستانى او موازى با هم پیش می‌روند. به نظر من اوست که نقش اول را بازى می‌کند نه خسرو. او در ادبیات فارسی دری یک سیمای شیرین، دلپذیر و کاملاً استثنایی است، شاید هم در ادبیات جهانی.

خاک و خون

$9.00

شادی؛ درامه‌ای‌ست که پایان گرفته‌است
غم‌؛ فیلم‌نامه‌ای‌ست که جریان گرفته‌است
شهری‌ست از چهارطرف در حصارِ مرگ
هرگوشه را جنازه‌ی انسان گرفته‌است
تا مغزِ استخوان نخورد ول نمی‌کند
خیره‌سگی که لاشه به‌دندان گرفته‌است
اینجا اگر که شاخه‌گلی سر کشیده‌است
از خاک و خونِ پیر و جوان جان گرفته‌است
در ارتکابِ جرم تردد نمی‌کند
او از خدای خویش که فرمان گرفته‌است!
ما را زمانه صد رقم آزار می‌دهد
بر دیگران اگرچه که آسان گرفته‌است
چندی‌ست در محله‌ی ما «گور‌ کندن» است
شغلی که بد‌ رقم سر و سامان گرفته‌‌است

ما بچه های قبیله

$8.00

پدر بر من نامی نهاد: داوود
مادر صدایم زد: داوود
معلم ندا در داد: داوود
و من جواب دادم: حاضر

غربی‌ها صدا زدند: آسیایی، جهان‌سومی
لبخندی زدند: رو به رشد
ایرانی‌ها فریاد زدند: آهای افغانی
افغان‌ها خطابم کردند: تاجیک
گفتم: من داوودم
غربی‌ها گفتند: انتحاری، واپس‌گرا
ایرانی‌ها گفتند: اتباع، بی‌فرهنگ
افغان‌ها گفتند: جاسوس
فریاد زدم من از انتحاری نفرت دارم
غربی‌ها گفتند: بن‌لادن را می‌شناسی!
گفتم: همسایه من هم‌فرهنگ توأم
ایرانی‌ها گفتند: بیل و کلنگت را دیده‌ایم!
فریاد زدم: هم‌وطن من جاسوس نیستم
گفتند: ثابت کن!
گفتم: چگونه؟
گفتند: بگو پوهنتون!