قصهی باغ ما
$10.00از پشت پنجرهی منزل دوم خانه به منظرهی باغ میدیدم و آن را رسامی میکردم. آفتاب میتابید اما سبزههای نورس و جوانهبرگهای درختان، پس از باران دیشب، هنوز تر بودند. روزهای پایانی سال بود و یک دو هفتهای به نوروز مانده بود. دیدم که موتر کوچکی در برابر دروازهی باغمان توقف کرد و پدرم از آن پیاده شد. چند نهال را از موتر پایین آورد. با شتاب به کمکاش رفتم و با هم نهالها را به داخل باغ آوردیم. ریشهی نهالها را با گل و خاک آغشته و در داخل کیسهی پلاستیک قرار داده بودند. سگ سفید من دوید و پلاستیکها را دانهدانه بو کشید. حیف که هیچ وقت برایش نام دیگری انتخاب نکردم. او مثل همیشه دُم میجنباند و آمادهی خدمت بود. با پدرم کمک کردم و نهالها را در جاهای مختلف باغ کاشتیم. پدرم گفت:
امیدجان، اِی نهال شفتالو ره خودت بشان.
براستی؟ چرا نی.
3 دیدگاه برای لانه در دودکش
سهراب –
برای ظفری عزیز سلامتی و توفیق بیشتر سرودن آرزو می کنم .
ظفری شخصیت ارزش مند است .
Najibullah Wafa –
موفقیت بیشتر جناب ظفری را خواهانم
شاعر توانا وچیره دست میباشد.
محمد رضا رضایی –
شعر ظفری این کتاب، یکی از بهترین مجموعههای شعری است که تا حالادر افغانستان به نشر رسیده است.
برای ظفری عزیز آرزوی کامیابی و سلامتی دارم!