
روز چهارم
$10.00
- نویسنده: ذبیح مهدی
- تصویرگر: رستم رمضان
- طراح | صفحهآرا: حمید دلبان
- شابک: 978-1-998560-47-9
- نوبت چاپ: چاپ اول، بهار 1404
- تعداد صفحات: 24 صفحه
- نوع جلد: شومیز
- قطع: رقعی
- دستهبندی: داستان، کودک و نوجوان
گزینههای خرید:
پارهای از متن:
دوست جوان من سلام. امروز روز اول قصهی ما است. امروز وقتی سنگپشت از بین جنگل طرف ساحل میرفت تا در آنجا تخمگذاری کند، ناگهان میمون از روی درخت فریاد زد:
– سنگپشت! حواست کجاست؟ مگر نمیبینی؟
– سلام میمون. چی را نمیبینم؟
– این نقطۀ زرد را نمیبینی؟
– آها. بلی دیدم.
– این نقطه را من روی زمین کشیدهام. حق نداری از روی آن بگذری.
سنگپشت حیران شد که چه کار کند. پرسید:
– پس میگویی چطور بروم ساحل؟
میمون با غرور گفت:
– خوب… من چه میدانم؟ فقط باید بدانی که کسی نمیتواند از روی نقطهی من بگذرد.
پرداخت ایمن
درگاه ایمن و مطئن
ضمانت بازگشت
درصورت مشکلات فنی و فیزیکی
انتقال رایگان
برای خرید بیش از ۱۲۰ دالر
سلامت فیزیکی
انتقال سالم و استاندارد کتاب
کتابهای مشابه
مجلهی دریچه – شماره ۴
$16.00خوانندگان گرامی،
چهارمین شمارهی مجله «دریچه» زمانی نشر میشود که یک هزار و یک روز از بسته شدن درِ مکتب به روی دختران توسط فرمان موقتی طالبان میگذرد. یک هزار و یک روز همراه با اشک و ماتم بر سوگ آرزوهایی که نوجوانان ما برای زندگی آیندهی خود، خانواده و میهنشان داشتند.
چه گزینههایی داریم؟
یکی از آسیبهای بزرگ بیست سال حضور خارجیها در افغانستان، از بین رفتن اعتماد به نفس مردم ما به خویشتن است. در آن بیست سال همه شاهد بودیم که کار داوطلبانه برای ترمیم راههای منتهی به خانهی خود را بدون حمایت خارجیها، بدون پول، بدون کمکهای بشردوستانه مانند: برنج و آرد و روغن انجام نمیدادیم. برای به کمال رساندن پروژههای عامالمنفعه در روستا و شهرکهای خود، حاضر به همکاری نبودیم و توقع داشتیم به ما یا پول بدهند و یا کمکهای خیرخواهانهی دیگر تا در ساختن مکتب، نیروگاه کوچک برقی، راه موتررو سهم بگیریم. تمام مجالسی که برای توضیح مسألهای برگزار میشد، یا باید نان چاشت میداشت یا کارت تیلفون و یا امتیاز دیگری تا شرکت میکردیم. به همین دلیل است که دم دستترین گزینهای که امروز به آن فکر میکنیم، همین است که نیروهای خارجی یک بار دیگر بیایند و ما را از شر وضعیت غیرانسانی امروز نجات بدهند. یا اگر این کار را نمیکنند به ما پول بدهند تا ما کودکان خود را سواد یاد بدهیم.
زمانِ چنین توقع و انتظار به صورت برگشتناپذیری گذشته است. از سوی دیگر، اگر هزار بار دیگران بیایند و بگویند برای ما دموکراسی میسازند، عدالت اجتماعی را تامین میکنند و یا شریعت اسلامی را اجرایی میکنند، تا وقتی خود ما آمادگی پذیرفتن مسئولیت تغییر را در جامعهی خود نداشته باشیم، تلاشهای دیگران- که هر کدام همیشه مقصد خود را دارند- راه به جایی نمیبرد. انگلیس، شوروی، پاکستان و آمریکا با متحدانش این تلاش را کردند و نتیجه را دیدیم.
یاد بگیریم که با بال بیگانه نمیشود پرواز کرد!
رادیوی پدرکلانم
$15.00خاله شمسیه هنگام حکایتِ واقعهی مرگ پسرش حتی یک قطره اشک نریخت. آرام بود و مانند هر قصهی عادی دیگر حکایت خود را بازگفت و وقتی میخواست بایستد، متوجه شدم که کمرش را راست نمیتواند و به کمک عصایی که در دست داشت به سختی خود را سر پا نگهداشت. او آرام بود. هیچ بغضی نداشت. آهی هم از روی حسرت نکشید. مانند یک سرگذشت یا هم یک اتفاق عادی قصهی جوانمرگ شدن تنها پسرش را بازگو میکرد. من به شنوندهی حوصلهمندی فکر میکردم که آرام و صبور حکایت غمانگیز او را با گوشهای خوبتربیتشدهاش میشنید. اگر شنونده، صبور نباشد راوی کمحوصله و عجول میشود و سعی میکند هرچه زودتر قصهی خود را به پایان برساند و خود را راحت سازد. من به همسایهها، دوست و آشنای او فکر میکردم که چهقدر مردم خوبی بودند که فرصت میدادند خاله شمسیه سه سال پیهم یک قصه را بارها و بارها حکایت کند و به توالی داستان غمانگیز خود پیچ و خم ببخشد و در آن، دنبال زیباییهای کلامی باشد.
باغ مهربانی
$8.00در زمانهای قدیم، باغی بود که در آن شکار ممنوع بود. یعنی در آن باغ هیچ حیوانی حق نداشت حیوانی دیگر را شکار کند. به خاطر همین، آن باغ، «باغ مهربانی» نام داشت. باغ مهربانی در دامنهی تپهای سرسبز قرار داشت و جوی آبی نیز از میان آن میگذشت.
پایینتر از باغ، ویرانههای یک شهر قدیمی بود. درون آن ویرانهها، حیوانات موزی و بدی زندگی میکردند که جز کشتن و خوردن دیگر حیوانات، کار دیگری نداشتند. آنها همیشه منتظر بودند که حیوانات باغ مهربانی اشتباهی از آنجا بیرون بیایند و لقمهی چرب آنها شوند.
در باغ مهربانی حیوانات کوچک و بزرگ و پرندههای گوناگون در خوشی و آرامی زندگی میکردند. خرگوشها با گوشهای بزرگ و دستهای کوتاهتر از پا، بعد از خوردن علف، بدون ترس از گرگ یا سگی روی سبزهها استراحت میکردند.
قصه های شبانه برای کودکان شجاع
کودکان عزیز،
این کتاب به شما از کار و تلاش زنانی قصه میکند که زمانی در سن و سال شما بودند و مانند شما آرزوهای کلانی برای زندگیشان داشتند. آنها تنها آرزو نداشتند. برای رسیدن به آرزوهایشان برنامه هم داشتند و مهمتر از آن، تلاش هم میکردند. این زنها هیچ چیزی از شما بیشتر نداشتند. بعضی از آنها فقیر بودند. در کشور بعضی از آنها جنگ جریان داشت؛ ولی آنها تسلیم نشدند و دنبال آرزوهای کلان خود رفتند. آنها موفق شدند. آنها به تمام دنیا ثابت کردند که فرقی میان دختر و پسر نیست. هر کس که بخواهد، میتواند زندگیاش را تغییر بدهد، کامیاب شود و دنیا را متوجه خود بسازد.
گهواره کتاب «قصه های شبانه برای کودکان شجاع» را با این امید نشر میکند که شما هم به آرزوهای کلان خود فکر کنید. برای رسیدن به آرزوهایتان برنامه بسازید و مهمتر از همه تلاش کنید به این آرزوها برسید.
کودکان عزیز،
تمام دنیا فرش راه شماست. شما دنیای آینده را آن طور میسازید که آرزو دارید.
به امید کامیابیهایتان.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.