• 0 Items - $0.00
    • کتابی در سبد خرید شما نیست.

چشم بندی

$12.00

روزه بودم، در بغل حلوای قندی داشتی
بر لبانت چند میخانه «برندی» داشتی
پیر گشتم تا بلد گشتم خم و پیچ تو را
زندگی ‌واری تو هم پخج و بلندی داشتی
در غل و زنجیر دیدم پشت پلکت خویش را
واقعیت داشت یا تو چشم‌بندی داشتی؟
صورتت در بین مردم از خجالت سرخ شد
دختر سردار، گردن‌بند «وندی» داشتی!
عشق بود آنچه به خلوت بر لبانت نقش بست
خوب شد یک سوژه که پُت‌پُت بخندی، داشتی
من دلم هم‌صحبت «بازار صابر» بود و تو
خواهری با شعر «فرزانه خجندی» داشتی
کاش آن تاریخ بر سنگ مزارم حک شود
آن‌زمان‌هایی که هژده سال و اندی داشتی
دیدمش، قلبش تپش‌ها داشت در چوکات حوض
از برای آب حتا دلپسندی داشتی!

جمعیتی از فلتر سیگار

$10.00

چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟
که هی مقدمه چيدی نگفتی اما چه؟

سر از تو هيچ نشد در بياورم شايد
سر جهنميان را به کار دنيا چه؟

در اهتزاز خم و پيچ گيسويت ديدم
که سلب می‌شود آرامش جهان با چه؟

خزان رسيد و شدم برگ فرش راهت اگر
نيايی و نگذاری به روی من پا چه؟

تو خوش‌نمای‌ترين تابلوی شهر استي
که خنده کرده روانی و ما تماشاچی

دليل اصلی آوارگيم خنده‌ی توست
اگرچه ميهنم از دست رفته من را چه؟!

اگرچه هويتم اين‌همه پر از زخم است
اگرچه سوخته راهی‌ستم به دنيا چه؟

به من بگو که چرا اين‌همه سرت جنگ است؟
چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟

پایان بی نهایت

$13.00

نشست و زُل زد و برخاست و دراز کشید
خدا چقدر عزیزم ترا به ناز کشید
ظرافت تنت آسان نمی‌شد آرایش
کشید و خط زد و پنسل گرفت و باز کشید
چقدر داد تکان دستِ خالقت را سیم
شبی‌که برق دوتا دیده را سه‌فاز کشید
برای آن‌که شوی جفت مرد زیبایی
ترا مطابق فرمایش ایاز کشید
به دانه‌دانه‌ی گندم وزید، رنگت را
پس از گرفتن چندین رقم جواز کشید
به رفع خستگیِ حمد و سجده و محراب
ترا برای پرستش پس از نماز کشید
درست گفت، ندانم کدام شاعر گفت:
خدا کشیدت و از کار دست بازکشید
هزار نمره گرفت از رقابت آزاد
ترا کسی‌که به قصد صد امتیاز کشید

پرنده‌های مخملی و چند مثنوی دیگر

$12.50

«پرنده‌های مخملی و چند مثنویِ دیگر» برای نخستین‌بار از گل‌ناز طاهریان، در یک دفتر مستقل در افغانستان به دست نشر سپرده می‌شود. پیش از این شعرهای او در کتاب‌های: «مروری بر شعر معاصر تاجیکستان و از آن‌سوی آمو» که در اولی به گونه‌ی گزیده شعر و در کتاب دومی به نقد و تحلیل سروده‌های او پرداخته شده بود، به چاپ و نشر رسیده است.
دفتر «پرنده‌های مخملی» نخستین‌بار در امریکا (1400خ) به کوشش: «آراسته نیاز» به چاپ رسیده است و مثنویِ «داستان ما» در دفتر «چتر نجات صدا» (1398خ) در دوشنبه از سوی انتشارات ادیب به طبع رسیده بود. مثنویِ «کشتار ناتمام وقت» که در ده بخش بوده؛ «در عمق خواب‌ها، کودکی در شصت ماهی‌گیر، بهار، فاجعه‌ی عشق کیمیاگر، تابستان، پرواز بی‌بازگشت، تیرماه، کشتار ناتمام وقت، آیینه و زمستان» آخرین بخش آن می‌باشد، در هیچ دفتری به گونه‌ی کامل به چاپ و نشر نرسیده بود و جای بس مسرت و شادمانی‌ست که نخست در افغانستان به چاپ کامل می‌رسد و به دسترس علاقه‌مندان شعر بانو گل‌ناز طاهریان قرار می‌گیرد.

نفس گرم غزل

$10.00

آغاز کردم‌‌ راه را با اشک‌ پیمودم
از صبح تا بیگاه را با اشک پیمودم
می‌خواستم جایی بیابم در کنار تان
از خانه‌ام تا ماه را با اشک پیمودم
می‌شد کنار دوستان خندید من اما
این فرصت کوتاه را با اشک پیمودم
بین من و یوسف تفاوت نی‌ست! چون من هم
آزردگیِ چاه را با اشک پیمودم
گفتند در دور و بر دفتر شدی پیدا
سرتاسر بنگاه را با اشک پیمودم
از گریه افتاده، شبیه مرده‌ها گشته
شب تا سحر که آه را با اشک پیمودم

لانه در دودکش

$10.00

گندم زردشده در دم داسم چه کنم
اگر از سایۀ مرگم نهراسم، چه کنم؟
دلخوشی‌های سفرکردۀ من برگردید
روزگاری است که ویران از اساسم چه کنم
کاش سنگینی غم‌های مرا می‌دیدید
شانه‌ام خسته و من دست خلاصم، چه کنم؟
ای که یک‌مرتبه از ریشه مرا کنده‌ای آه
چهره‌ات را بشناسم، نشناسم؟ چه کنم؟
تو که جمع است دلت از همه‌چیز اما من
با پراکندگی هوش و حواسم چه کنم؟
من که تنها نفسم می‌رود و می‌آید
سال‌ها شد جسدی بین لباسم، چه کنم…

در ازدحام این همه دیجور

$11.00

شب با صدای ارۀ برقی به خواب رفت
فردا به سوگواری گل‌های ناب رفت

آیینه در اتاق پر از تار عنکبوت
از یاد دختران غمِ انقلاب رفت

کم کم سرود و فلسفۀ عشق با دریغ
از یاد روزگار تفنگ و خشاب رفت

وقتی درخت کاج سخن را تبر زدند
شاعر به سمت غرق شدن در شراب رفت

خود را به چار سوی خیابانِ غیر دید
در جمع مردمان مهاجر، حساب رفت

آخر کنار کوچۀ بن‌بست انتظار
با آخرین گلوله از این منجلاب رفت

با میل هفت‌تیر سرش را نشان گرفت
از شانۀ مترسک دنیا عقاب رفت

دوبیتی‌های مردمیِ غور

$12.00

ادبیات عامیانه که بخش مهمی از فرهنگ و ادب هر کشوری و از جمله کشور ما را تشکیل می‌دهد، یکی از عرصه‌هایی است که متاسفانه در سر زمین ما، از سوی دانشمندان و نویسندگان کمتر مورد توجه قرار گرفته است. هرچند در سال‌های اخیر، شماری از قلم‌به‌دستان، به جمع‌آوری و تدوین بعضی از انواع ادب فولکلور همت گماشته اند؛ اما هنوز هم بخش‌های مهم و حجیمی از ادبِ مردمی و آثار شفاهی مردم ما، در سینه‌های مردم عاشق، تنها مزاری از آن‌ها باقی مانده و به قول معروف، به زینت طبع و نشر آراسته نشده اند.
ولایت غور که یکی از ولایات غربی کشور است و زبان مردم آن فارسی می‌باشد، پر است از آثار زیبا، شیوا و شیرین ادبیات شفاهی و فرهنگ عامیانه از قبیل: افسانه، ضرب‌المثل، چیستان، دوبیتی وغیره که با لهجۀ خاص غوری‌ها در میان مردم منطقه از محبوبیت و شهرت بسزایی برخوردار می‌باشند. اما متاسفانه تا حال کسی برای ثبت و جمع‌آوری آن‌ها گام درخوری بر نداشته و تنها سینه‌های پر از شور و شوق مردم محل به آن‌ها جاودانگی بخشیده و از گزند باد و باران انقراض محفوظ شان نگهداشته است.
دوبیتی‌های مردمی در حقیقت مهمترین و پر رونق‌ترین نوع ادبیات شفاهی مردم غور را تشکیل می‌دهد که گاهی همنوا با طنین دلنشین نی، از دهان شبانان و زمانی همگام با صدای دوتار، از زبان آوازخوانان محلی و مردم دیگر محلی به گوش می‌رسد و روح انسان را باطراوت و تازه می‌سازد.

گنجی در سینۀ خاک

$12.00

سیدنادرشاه کیانی یکی از شاعران عارف و یا می‌توان گفت یک عارف شاعر است که در دوران معاصر زندگی می‌کرد. دوران زندگی سیدنادرشاه کیانی، برابر است با بحران‌های سیاسی افغانستان، دوران آواره‌گی در عصر امیر عبدالرحمن‌خان، دوران تبعیدی امیرحبیب الله‌خان و امارت امان‌الله‌خان وحکومت کوتاه مدت حبیب‌الله‌کلکانی (بچۀ سقاو) و دوران جنگ او با نادرخان در کابل، پکتیا و قندهار و دوران حکومت چهل سالۀ محمد ظاهرشاه.
او که رهبر مذهبی مردم اسماعیلیۀ افغانستان بود، درطول زندگی 75ساله‌اش فراز وفرودهای زیادی را تجربه کرد، از تبعیدها و سفرهای ناخواسته شروع تا نظربندشدن درکابل. به هرحال جوانی وی همزمان بود با پادشاهی امیرامان‌الله‌خان، که یک شاه روشنفکر، مشروطه خواه ومردم دوست بود. او که برای تمام ساکنین این سرزمین حقوق مساوی قایل بود، با جلوس به تخت شاهی، فرمان لغو تبعید شدگان را از طرف حکومت صادر کرد و خانوادۀ سید نادرشاه کیانی با استفاده از همین فرمان دوباره به کابل برگشتند. بعد از روی کارآمدن حبیب‌الله‌کلکانی، دوباره به بهسود فراری شده و تا پایان دورۀ فرمانروایی او در همان جا زندگی می‌کرد.