• 0 Items - $0.00
    • کتابی در سبد خرید شما نیست.

هر آیینه

$13.00

بنویسی، ننویسی، بدرنگی، ندرنگی
تو همان زخم نخستی
تو همین درد قشنگی

بگذار این‌همه فریادگران هر‌ چه بگویند
تو نماینده‌ی خاموش هزاران دلِ تنگی

بلدی با چه سکوتی سر صحبت بگشایی
بلدی با چه زبان با غم بیهوده بجنگی

بلدی در چه شرایط خودت آواز برآری
نه که هر سفله بگوید: بترنگان، بترنگی

دلِ خوش داشتن این‌جا به تو مشکل شده زیرا
نه طرفدار جفایی
نه خریدار جفنگی

بسکوتی، نسکوتی، بصدایی، نصدایی
بنویسی، ننویسی تو همین درد قشنگی

مبتلا به سقوط

$10.00

به ذهن ابر که آمد خیال باریدن
نکرد از خودش اصلاً سوال باریدن

نگفت شنبه و یک‌شنبه و دوشنبه و داشت
همیشه ریگی در کفش، سال باریدن

نماند جنگل و دریا و کوه و دشت که هست
تمام هستی ما احتمال باریدن

اگر نه ابر… چرا تکه تکه‌ایم پس از
به‌هم‌رسیدن‌مان در کمال باریدن؟

من ابر هستم با اسم مستعار غزل
به جستجوی مکان و مجال باریدن

به گوشه‌ای متمرکز نشسته‌ام که چطور
به واژه‌ها بدهم انتقال باریدن

رسید گریه و طوری گرفت بغضم را
که شد گرفته به آن گریه، حال باریدن

ابر موفرفری

$12.00

در افسانه‌ها سال‌ها سیر کردم
خدایان همه بنده‌های تو بودند
بتان را تراشیده‌ای تو، ولیکن
بتان هم تراشنده‌های تو بودند

به سجده خماندی سحر ساحران را
به بیرون که خواندی دمی راهبان را
کلیسا‌نشینان که از کشته‌‌هایت…
کشیشان که شرمنده‌های تو بودند

به پایین کشیدی شبی آسمان را
به روی زمین فرش کردی و بعداً
ستاره، ستاره، به هنگام رقص‌ات
همه جزء بیننده‌های تو بودند

پری‌های پروانه‌بردوش دریا
هزاران گل شاد آغوش صحرا
زنان اثیریی همواره زیبا
همه زاده‌ از دنده‌های تو بودند

به هرسو به دنبال گنجی دویدند
پس از رنج‌ها هم، به رنجی رسیدند
زمین را که کندند مردان غمگین
طلاها فقط خنده‌های تو بودند

یلان زمین‌گیر برگشته از جنگ
هزاران چریک پر از رنگ و نیرنگ
سواران هندویی افتاده در گنگ
یکایک سرافکنده‌های تو بودند

گذشته گذشته، تو را جَسته جُستند
ولی از محالات بودی به هرحال
جوانان بشکوه، بر اسپ رؤیا
شریکان آینده‌های تو بودند

تو را چوب کبریت انگشت‌هایم
تو را شعله‌های رشید صدایم
تو را خط به خط دوست دارند رگ‌هام
که عمری نویسنده‌های تو بودند

جمعیتی از فلتر سیگار

$10.00

چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟
که هی مقدمه چيدی نگفتی اما چه؟

سر از تو هيچ نشد در بياورم شايد
سر جهنميان را به کار دنيا چه؟

در اهتزاز خم و پيچ گيسويت ديدم
که سلب می‌شود آرامش جهان با چه؟

خزان رسيد و شدم برگ فرش راهت اگر
نيايی و نگذاری به روی من پا چه؟

تو خوش‌نمای‌ترين تابلوی شهر استي
که خنده کرده روانی و ما تماشاچی

دليل اصلی آوارگيم خنده‌ی توست
اگرچه ميهنم از دست رفته من را چه؟!

اگرچه هويتم اين‌همه پر از زخم است
اگرچه سوخته راهی‌ستم به دنيا چه؟

به من بگو که چرا اين‌همه سرت جنگ است؟
چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟