شاپرک های سفید
$6.00اواسط شـب هــم ســاکــت و خـالـی بـود. انگار ساختمانهای بلند تیره در خلأ خود خوابیده بودند. اما موتیوک بیدار بود. در اتاق کوچک و تاریک خود روی تختی نشسته و به قوطی زل زدهبود. موهای مشکی و ژولیده، سروصورتش را پوشانده بود و بدن استخوانیاش میان پتوی کلفتی محصور شده بود. قوطی را باز کرد و یک قرص را از داخلش خارج کرد. نوشتهٔ رویش را خواند «شادی… هاه؟» سپس قرص را خورد. انگیزهاش مشخص نبود. فقط میخواست این ابهام را که مثل مِهی غلیظ ذهنش را پوشانده بود، از بین ببرد تا احساسات پشت آن پدیدار شوند. چه شکلی بودند؟ چه رنگی بودند؟ خوب بودند یا بد؟زشت بودند یا زیبا؟ خاطراتش غمگین یا شاد بودند؟ فقط همین را میخواست بفهمد.
آن شب را مثل همیشه آرام و بیسروصدا، بدون هیچ رؤیایی خوابید. فقط انگار چند شاپرک سفید و بیرنگ در ظرف شیشهای داخل سرش در حال تکاپو بودند. میخواستند شیشه را بشکنند و فرار کنند.
Reviews
There are no reviews yet.