• 0 Items - $0.00
    • No products in the cart.

باغ آذریون‌ها

$11.50

پایهایم کشتزارِ زخمۀ ساطور هست
جنگلِ نارنج، صد فرسنگ از من دور هست

من که عمری انتظار باغ روشن می‌کشم
باغ آذریون‌ها پشتِ شبِ دیجور هست

منزل دوری که من امروز طی باید کنم
روستای روشنِ افرشته گانِ نور هست

در خیابان‌های خاکی نیست جز خیل گدا
جاده‌ها لبربز پایِ آدمِ مجبور هست

سیب باغی، تازه گل کردست و می‌گرید کسی
ممکن او رشکِ پری یا گریه‌هایِ حور هست

خانۀ پروانه‌های یادِ آتشگاه دور
کاسۀ خالیِ سر نه، کاسۀ تنبور هست

مرغهای خانگی! مجموعۀ مرغابیان!
پرسه در آفاق، بر باز و هُما دستور هست!

در پایتخت اندوه جهان

$6.00

برایت درد سرهای زیادی
درست کرده‌ام، نه؟
حالا مجبوری کنار پنجره
یا لب دریا بنشینی
به چیزهای زیادی فکر کنی
مثلاً به خوبی‌های خود
به بدی‌های من
و به ماهیانی که به قُلاب می‌افتند
مثل تو که به قُلاب من افتاده‌ای!

زَن/دان

$8.00

این بغض‌هایِ در رحِمم بقچه بقچه چیست؟
دکتر به رنجِ تازه‌ی من گفته بود: «کیست»

مادر خطاب می‌کنی‌اش، گاه همسرت
اما جدای نسبت‌تان، زن خودش چه؟ کیست؟

بیرونِ در محجبه، در خانه لختِ شرم
آدم نگو به زن، تو بگو نوعی از دوزیست

مردی اگر کنار غزل‌های من نخواب
مردی اگر مقابل افکار من بایست

من ساکتم مقابلِ فریاد هر شبت
این ضعف نیست عشق من، این بی‌تفاوتی‌ست

می‌خواست شاد زاده شود این غزل ولی
آن شب به جایِ نطفه، پدر در رحم گریست

یک بشقاب اندوه موزیکال

$8.00

در نفرت از آوارگی، از زندگی، دوری

از وحشت پی‌آمد احساس مجبوری

بیرون شدن از چارچوب بغض و دل‌شوری

نفرین به‌ریش شیخ‌ها و شحنه‌ها کردن

لعنت به‌سال آخر دوران جمهوری

پای گریزت نیست از کابوس‌های بد

راه گره ‌افتاده با تعلیق و واپس‌ها

چون داستان باد و رعد و سیب‌ نارس‌ها

شهر صعود دار‌ها، سلّول محبس‌ها

فصل نزول زامبی‌ها، فصل کرکس‌ها

سرکوبی‌ات را، مردنت را‌، اعتراضت را

وقتی تو را‌ بلعیده اوضاع مثلث‌ها

به رنگ خشک سالی

$9.00

پژمرده‌تر از شکسته‌بالی
در دامن شهر پر ملالی

بی‌حال و کرخت، می‌توان گفت:
خود را زده‌ای به مرگ‌حالی

دل‌تنگ زمان بچه‌گی‌ها
دل‌تنگ زمان بی‌خیالی

پر می‌کشد از نگاه سردش
پروانه به رنگ خشک‌سالی

فنجان امید زندگی را
پاشیده به پای احتمالی

چون می‌گذرد مگو غمی نیست
درگیر هزار خانه‌خالی…

امواج وحشی و پنجۀ نور

$11.00

این شاعر توانا و ترانه‌سرا، فرزند حاجی عبدالحکیم، روز ششم جدی سال 1326 هجری خورشیدی در قریۀ امیر محمدخان ولایت غزنی دیده به جهان کشود. دروس ابتدایی را در مکتب سید جمال الدین افغانی و متوسطه و عالی را در لیسۀ نادریه‌ی کابل خواند. در سال 1352 هـ. خ. از دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه کابل به دریافت درجه‌ی لیسانس نایل آمد. در سال 1354 هجری خورشیدی بیماری سرطان گریبان‌گیرش شد و سرانجام در 21 سرطان همان سال در شهر کابل به رحمت حق پیوست. خانواده و دوستان پیکرش را به ولایت غزنی منتقل و در زادگاهش دفن نمودند.(1)

«ازهر» با اینکه در جوانی درگذشت حدود هزار پارچه شعر در قالب‌های گوناگون از شیوه‌های کهن و نو به یادگار گذاشت.

در سرایش ترانه شیوۀ ابتکاری و ویژۀ خود را داشت و در گفتن اشعار هزل‌آمیز استاد بود. شعرهای او دارای درون‌مایۀ عمیق اجتماعی است و از اندیشه‌های ترقی‌خواهانه مایه می‌گیرد. سروده‌هایش چندین‌بار برندۀ جوایز عالی مطبوعاتی شده است.(2)

شمس‌الدین مسرور آوازخوان شناخته‌شدۀ کشور که شهرت هنری‌اش را مرهون تصنیف‌های زیبای «ازهر فیض‌یار» می داند و بیشتر از 100 پارچه شعر او را در آرشیف رادیو تلویزیون افغانستان ریکارد کرده است، اذعان می‌دارد که «نه تنها برای من، بلکه به شمار زیادی از آوازخوانان مشهور هر یک محترم استاد مهوش، ژیلا، ناهید، پرستو، هنگامه، سیما ترانه، احمد ظاهر، هماهنگ و چندین تن دیگر چشمۀ فیض بود. او افزون بر تضنیف، غزل، رباعی، دوبیتی و شعر آزاد، چندین درام منظوم نوشته بود، که بسیاری در آرشیف رادیو موجود‌اند. یکی از درام‌هایش به نام «بابه کپک» توسط هنرمندان بخش موسیقی هریک محترم سارا زلاند، ژیلا، جلیل زلاند و من (شمس الدین مسرور) تهیه گردید، در عرصۀ تیاتر استاد رفیق صادق، زینت گلچین و سید احمد هلال به دایرکت استاد صادق آن را ریکارد کردند.

ابوشکور بلخی

$10.00

این کتاب دایر به روزگار، آثار، اهمیت و ارزش میراث برجای‌مانده یکی از شاعران برجسته هم‌زمان استاد رودکی، حکیم ابوشکور بلخی معلومات می‌دهد. مؤلف بار اول محتوای اشعار ابوشکور را از نقطه نظر ارزش‌های احیای ادبیات دوران سامانیان به بررسی گرفته، ارزش هنری، ادبی و اخلاقی آثار این شاعر حکیم را با دلیل‌های معتمد ثابت نموده‌است. این تدقیقات نخستین ماناگرافی نسبتاً مکمل و جامع در بارۀ ابوشکور بلخی بوده، برای دانشجویان رشتۀ فیلالاگی فیلولوژی، لغت‌شناسی، متن‌شناسی و محققان و ادبیات‌شناسان مفید خواهد بود.

از این دکان قند

$15.00

عبدالله عارف چاه‌آبی بین سال‌های ۱۲۶۰-۱۳۲۲ خورشیدی زنده‌گی کرده‌‌است. زادگاه عارف را دهکدۀ تخن‌آباد، شهرستان چاه‌آب، استان تخار می‌گویند. از سن پانزده ساله‌گی با فن شریف شاعری آشنا و از آن به بعد؛ حتا، تا سال‌های پایانی زنده‌گی‌اش که خواری، نداری و نابینایی به یک‌باره‌گی سراغ جان عزیز و طبع لطیف این مهم آمدند، دست از دامن این هنر گرامی رها نکرده و به نوازش و پرورش فرشتۀ الهام پرداخته است.
نخستین‌بار دیوان شعرهای عارف توسط محمد ابراهیم چاه‌آبی در سال 1373 خورشیدی گردآوری، چاپ و نشر شد که ما دست این مؤلف ارجمند و گرامی را به گرمی می‌فشاریم. تحمل بیش‌تر از ده سال رنج و ریاضت ایشان بود که امروزی‌ها عارف می‌دانند و عارف می‌شناسند.
مجموعۀ شعری از این دکان قند دربرگیرندۀ تقریباً صد شعر موزون در قالب‌های متفاوت است که توسط ادهم کاوه و مسیح سیامک از دیوان شاعر انتخاب شده‌اند. این مجموعۀ شعری پُربار به دوست‌داران شعر و ادبیات پارسی تقدیم می‌شود.

هر آیینه

$13.00

بنویسی، ننویسی، بدرنگی، ندرنگی
تو همان زخم نخستی
تو همین درد قشنگی

بگذار این‌همه فریادگران هر‌ چه بگویند
تو نماینده‌ی خاموش هزاران دلِ تنگی

بلدی با چه سکوتی سر صحبت بگشایی
بلدی با چه زبان با غم بیهوده بجنگی

بلدی در چه شرایط خودت آواز برآری
نه که هر سفله بگوید: بترنگان، بترنگی

دلِ خوش داشتن این‌جا به تو مشکل شده زیرا
نه طرفدار جفایی
نه خریدار جفنگی

بسکوتی، نسکوتی، بصدایی، نصدایی
بنویسی، ننویسی تو همین درد قشنگی

مبتلا به سقوط

$10.00

به ذهن ابر که آمد خیال باریدن
نکرد از خودش اصلاً سوال باریدن

نگفت شنبه و یک‌شنبه و دوشنبه و داشت
همیشه ریگی در کفش، سال باریدن

نماند جنگل و دریا و کوه و دشت که هست
تمام هستی ما احتمال باریدن

اگر نه ابر… چرا تکه تکه‌ایم پس از
به‌هم‌رسیدن‌مان در کمال باریدن؟

من ابر هستم با اسم مستعار غزل
به جستجوی مکان و مجال باریدن

به گوشه‌ای متمرکز نشسته‌ام که چطور
به واژه‌ها بدهم انتقال باریدن

رسید گریه و طوری گرفت بغضم را
که شد گرفته به آن گریه، حال باریدن

ابر موفرفری

$12.00

در افسانه‌ها سال‌ها سیر کردم
خدایان همه بنده‌های تو بودند
بتان را تراشیده‌ای تو، ولیکن
بتان هم تراشنده‌های تو بودند

به سجده خماندی سحر ساحران را
به بیرون که خواندی دمی راهبان را
کلیسا‌نشینان که از کشته‌‌هایت…
کشیشان که شرمنده‌های تو بودند

به پایین کشیدی شبی آسمان را
به روی زمین فرش کردی و بعداً
ستاره، ستاره، به هنگام رقص‌ات
همه جزء بیننده‌های تو بودند

پری‌های پروانه‌بردوش دریا
هزاران گل شاد آغوش صحرا
زنان اثیریی همواره زیبا
همه زاده‌ از دنده‌های تو بودند

به هرسو به دنبال گنجی دویدند
پس از رنج‌ها هم، به رنجی رسیدند
زمین را که کندند مردان غمگین
طلاها فقط خنده‌های تو بودند

یلان زمین‌گیر برگشته از جنگ
هزاران چریک پر از رنگ و نیرنگ
سواران هندویی افتاده در گنگ
یکایک سرافکنده‌های تو بودند

گذشته گذشته، تو را جَسته جُستند
ولی از محالات بودی به هرحال
جوانان بشکوه، بر اسپ رؤیا
شریکان آینده‌های تو بودند

تو را چوب کبریت انگشت‌هایم
تو را شعله‌های رشید صدایم
تو را خط به خط دوست دارند رگ‌هام
که عمری نویسنده‌های تو بودند

شیرین؛ زنی بر اوجِ زیبایی، خردمندی و شوربختی

$9.00

هرگاه به ابعاد شخصیت زنان راه‌یافته به اقلیم ادبیات فارسى درى نظرى انداخته شود، دریافته می‌شود که آنان معمولا سیما‌هاى تک‌بعدی‌اند. اگر ابعاد دیگری هم داشته باشند تحت تأثیر آن بُعد کمرنگ و نامحسوس هستند. گویا برای اجرای نقشی در صحنه آورده می‌شوند و با تمام شدن آن نقش از صحنه می‌روند و وظیفهٔ دیگرى نمى‌ماند که اجرا کنند.

رودابه برای آن به صحنه آورده می‌شود تا پهلوانى چون رستم را به دنیا بیاورد و بپرورد. تهمینه و کتایون برای آن حضور دارند تا در سوگ فرزندان‌شان سهراب و اسفندیار اشک بریزند که به دست مکارترین پهلوان شاهنامه «رستم» کشته می‌شوند (دومى نقش تاج‌بخشى هم دارد). سودابه براى آن حضور دارد تا انگیزه‌اى برای تراژیدى سیاووش گردد (زیبایى او را خون سیاووش تیره می‌کند). حرم عریض و طویل بهرام گور برای آن ایجاد گردیده است تا هوسباره‌تر محیطى براى هوسباره‌تر پادشاه ساسانى مهیا گردد.

لیلى (آن سیه‌چرده که شیرینى عالم با اوست) بیشتر نقش دوم را بازى می‌کند. او فداى تجلیل عشق مرد (مجنون) می‌شود. زلیخا در دو برههٔ زمانى دو نقش دارد: در برههٔ زمانى و شخصیت اول به هوس‌هاى نفسانى چنگ زده است و در پىِ برآورده کردن این هوس‌هاست. در این نقش که تنبارگى محور آن است، او سیماى اول داستان است. در برههٔ زمانى و شخصیت دوم تحت شعاع قدسیت حضرت یوسف قرار می‌گیرد و از یمن این مقام به موجودى فراانسانی مبدل می‌شود.

در این میان تنها شیرین است که سیماى چندبعدى دارد و همه ابعاد در سرتاسر داستان تا آخرین لحظهٔ زندگانىِ داستانى او موازى با هم پیش می‌روند. به نظر من اوست که نقش اول را بازى می‌کند نه خسرو. او در ادبیات فارسی دری یک سیمای شیرین، دلپذیر و کاملاً استثنایی است، شاید هم در ادبیات جهانی.

یک عنکبوت تار دوانده به جای تو

$11.00

دروازه وا بود… آمدم جا بود جولا نه
هرچیز پیدا بود در چشمم تو اما نه
سوراخ‌های میخ قاب عکس هایت بود
باقی پس از تو دیده می‌شد آنچه در خانه
با رفتن‌ات تبدیل شد قلبم به یک ذره
من از خودم هم ناامیدم از تو تنها نه
کشته زمانی می‌شوی وقتی زبانت را
دیوار‌ها می‌فهمند آدم‌های دنیا نه
شاید ترا هم لاجرم از یاد خواهم برد
این زخم‌ها، پس گردنی این روزها را نه!

چشم بندی

$12.00

روزه بودم، در بغل حلوای قندی داشتی
بر لبانت چند میخانه «برندی» داشتی
پیر گشتم تا بلد گشتم خم و پیچ تو را
زندگی ‌واری تو هم پخج و بلندی داشتی
در غل و زنجیر دیدم پشت پلکت خویش را
واقعیت داشت یا تو چشم‌بندی داشتی؟
صورتت در بین مردم از خجالت سرخ شد
دختر سردار، گردن‌بند «وندی» داشتی!
عشق بود آنچه به خلوت بر لبانت نقش بست
خوب شد یک سوژه که پُت‌پُت بخندی، داشتی
من دلم هم‌صحبت «بازار صابر» بود و تو
خواهری با شعر «فرزانه خجندی» داشتی
کاش آن تاریخ بر سنگ مزارم حک شود
آن‌زمان‌هایی که هژده سال و اندی داشتی
دیدمش، قلبش تپش‌ها داشت در چوکات حوض
از برای آب حتا دلپسندی داشتی!

جمعیتی از فلتر سیگار

$10.00

چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟
که هی مقدمه چيدی نگفتی اما چه؟

سر از تو هيچ نشد در بياورم شايد
سر جهنميان را به کار دنيا چه؟

در اهتزاز خم و پيچ گيسويت ديدم
که سلب می‌شود آرامش جهان با چه؟

خزان رسيد و شدم برگ فرش راهت اگر
نيايی و نگذاری به روی من پا چه؟

تو خوش‌نمای‌ترين تابلوی شهر استي
که خنده کرده روانی و ما تماشاچی

دليل اصلی آوارگيم خنده‌ی توست
اگرچه ميهنم از دست رفته من را چه؟!

اگرچه هويتم اين‌همه پر از زخم است
اگرچه سوخته راهی‌ستم به دنيا چه؟

به من بگو که چرا اين‌همه سرت جنگ است؟
چه استی اين‌همه تو دره کوه دريا چه؟

پایان بی نهایت

$13.00

نشست و زُل زد و برخاست و دراز کشید
خدا چقدر عزیزم ترا به ناز کشید
ظرافت تنت آسان نمی‌شد آرایش
کشید و خط زد و پنسل گرفت و باز کشید
چقدر داد تکان دستِ خالقت را سیم
شبی‌که برق دوتا دیده را سه‌فاز کشید
برای آن‌که شوی جفت مرد زیبایی
ترا مطابق فرمایش ایاز کشید
به دانه‌دانه‌ی گندم وزید، رنگت را
پس از گرفتن چندین رقم جواز کشید
به رفع خستگیِ حمد و سجده و محراب
ترا برای پرستش پس از نماز کشید
درست گفت، ندانم کدام شاعر گفت:
خدا کشیدت و از کار دست بازکشید
هزار نمره گرفت از رقابت آزاد
ترا کسی‌که به قصد صد امتیاز کشید

خاک و خون

$9.00

شادی؛ درامه‌ای‌ست که پایان گرفته‌است
غم‌؛ فیلم‌نامه‌ای‌ست که جریان گرفته‌است
شهری‌ست از چهارطرف در حصارِ مرگ
هرگوشه را جنازه‌ی انسان گرفته‌است
تا مغزِ استخوان نخورد ول نمی‌کند
خیره‌سگی که لاشه به‌دندان گرفته‌است
اینجا اگر که شاخه‌گلی سر کشیده‌است
از خاک و خونِ پیر و جوان جان گرفته‌است
در ارتکابِ جرم تردد نمی‌کند
او از خدای خویش که فرمان گرفته‌است!
ما را زمانه صد رقم آزار می‌دهد
بر دیگران اگرچه که آسان گرفته‌است
چندی‌ست در محله‌ی ما «گور‌ کندن» است
شغلی که بد‌ رقم سر و سامان گرفته‌‌است

پرنده‌های مخملی و چند مثنوی دیگر

$12.50

«پرنده‌های مخملی و چند مثنویِ دیگر» برای نخستین‌بار از گل‌ناز طاهریان، در یک دفتر مستقل در افغانستان به دست نشر سپرده می‌شود. پیش از این شعرهای او در کتاب‌های: «مروری بر شعر معاصر تاجیکستان و از آن‌سوی آمو» که در اولی به گونه‌ی گزیده شعر و در کتاب دومی به نقد و تحلیل سروده‌های او پرداخته شده بود، به چاپ و نشر رسیده است.
دفتر «پرنده‌های مخملی» نخستین‌بار در امریکا (1400خ) به کوشش: «آراسته نیاز» به چاپ رسیده است و مثنویِ «داستان ما» در دفتر «چتر نجات صدا» (1398خ) در دوشنبه از سوی انتشارات ادیب به طبع رسیده بود. مثنویِ «کشتار ناتمام وقت» که در ده بخش بوده؛ «در عمق خواب‌ها، کودکی در شصت ماهی‌گیر، بهار، فاجعه‌ی عشق کیمیاگر، تابستان، پرواز بی‌بازگشت، تیرماه، کشتار ناتمام وقت، آیینه و زمستان» آخرین بخش آن می‌باشد، در هیچ دفتری به گونه‌ی کامل به چاپ و نشر نرسیده بود و جای بس مسرت و شادمانی‌ست که نخست در افغانستان به چاپ کامل می‌رسد و به دسترس علاقه‌مندان شعر بانو گل‌ناز طاهریان قرار می‌گیرد.

ما بچه های قبیله

$8.00

پدر بر من نامی نهاد: داوود
مادر صدایم زد: داوود
معلم ندا در داد: داوود
و من جواب دادم: حاضر

غربی‌ها صدا زدند: آسیایی، جهان‌سومی
لبخندی زدند: رو به رشد
ایرانی‌ها فریاد زدند: آهای افغانی
افغان‌ها خطابم کردند: تاجیک
گفتم: من داوودم
غربی‌ها گفتند: انتحاری، واپس‌گرا
ایرانی‌ها گفتند: اتباع، بی‌فرهنگ
افغان‌ها گفتند: جاسوس
فریاد زدم من از انتحاری نفرت دارم
غربی‌ها گفتند: بن‌لادن را می‌شناسی!
گفتم: همسایه من هم‌فرهنگ توأم
ایرانی‌ها گفتند: بیل و کلنگت را دیده‌ایم!
فریاد زدم: هم‌وطن من جاسوس نیستم
گفتند: ثابت کن!
گفتم: چگونه؟
گفتند: بگو پوهنتون!

نفس گرم غزل

$10.00

آغاز کردم‌‌ راه را با اشک‌ پیمودم
از صبح تا بیگاه را با اشک پیمودم
می‌خواستم جایی بیابم در کنار تان
از خانه‌ام تا ماه را با اشک پیمودم
می‌شد کنار دوستان خندید من اما
این فرصت کوتاه را با اشک پیمودم
بین من و یوسف تفاوت نی‌ست! چون من هم
آزردگیِ چاه را با اشک پیمودم
گفتند در دور و بر دفتر شدی پیدا
سرتاسر بنگاه را با اشک پیمودم
از گریه افتاده، شبیه مرده‌ها گشته
شب تا سحر که آه را با اشک پیمودم

1 2