خاک و خون
$9.00شادی؛ درامهایست که پایان گرفتهاست
غم؛ فیلمنامهایست که جریان گرفتهاست
شهریست از چهارطرف در حصارِ مرگ
هرگوشه را جنازهی انسان گرفتهاست
تا مغزِ استخوان نخورد ول نمیکند
خیرهسگی که لاشه بهدندان گرفتهاست
اینجا اگر که شاخهگلی سر کشیدهاست
از خاک و خونِ پیر و جوان جان گرفتهاست
در ارتکابِ جرم تردد نمیکند
او از خدای خویش که فرمان گرفتهاست!
ما را زمانه صد رقم آزار میدهد
بر دیگران اگرچه که آسان گرفتهاست
چندیست در محلهی ما «گور کندن» است
شغلی که بد رقم سر و سامان گرفتهاست
1 review for شیههی رخش
نوید صدیقی –
برای دوست خوبم ذبیح مهدی برای خلق داستان بسیار متفاوت و جذابش شادباش میگویم. تقریباً در تمام مراحل نگارش این نوشته، شاهد وسواس و ژرفنگریهای ذبیح بودم. او دست خواننده را میگیرد و به یک دفتر ساده در یکی از ادارات کابل میبرد و در پشت ماجراهای پیشِ پا افتاده، مفاسدی را به نمایش میگذارد که تا به حال از وجود آن کمتر کسی آگاهی دارد.
در این داستان با شاعرانی آشنا میشویم که شعرشان را کسانِ دیگر میسرایند و با «ورجاوندانی» سروکار پیدا میکنیم که در یک زد و بند مافیایی به این مقام رسیدهاند و «فرهنگی» به شمار میروند. شاید هر کدام ما در دفاترِ خود یک رئیس مانند «دیپلوم انجنیر قطبالدین غزل یوسفی» داشتهایم که ما را مجبور به سرودن شعر یا نوشتن داستان کرده باشد.
البته، این یکی از لایههای چندینگانهی داستان است. در لایهی دیگر که تقریباً داستانی است مجزا، با فردوسی پیر روبرو میشویم که دارد داستان رستم و اسفندیار را میسراید. او با خودش درگیر است که چگونه اجازه بدهد، اسفندیار رویینتن رستمِ دستان او را از میان بردارد. رستم فردوسی را محاکمه میکند و جنگ با اسفندیار را دور از انصاف و نابرابر میداند. در اینجا شاهد جنگ خونینی هستیم که هردو جنگجو همدیگر را از ته دل دوست دارند و مهمتر از آن اینکه، فردوسی هردو قهرمان خودش را عاشقانه میستاید. ناگزیریهای فردوسی برای از میان برداشتنِ یکی از قهرمانان، او را در حد جنون اذیت میکند. او تمام منابع و مآخذ خود را زیر و رو میکند تا مگر چیزی به نفعِ رستم در این کارزار به دست بیاورد. او حتا رستم را وا میدارد که به بلخ برود و کتابی را که گمان میرود روایت متفاوتی از جنگ رستم و اسفندیار ارائه کرده باشد، به طوس بیاورد. او در این مسیر رستم را از هفت خانِ اسفندیار میگذراند…
لایههای دیگرِ داستان را نمیخواهم لو بدهم و لذت خوانش این کتاب زیبا را از شما بگیرم. فقط این را باید بگویم که از مجموعِ لایههای این اثر، داستانِ منسجم و یکپارچهای به دست میآید؛ مانند بهم پیوستنِ جویچههای باریک آب که سرانجام رود متلاطمی را میسازند.
ذبیح توانسته است صحنههای ماندگاری خلق کند که پیش از این در ادبیات داستانی ما، شاید کمتر سابقه داشته باشد. این دستآورد را برای او از صمیم قلب تبریک میگویم.