
روز چهارم
$10.00
- نویسنده: ذبیح مهدی
- تصویرگر: رستم رمضان
- طراح | صفحهآرا: حمید دلبان
- شابک: 978-1-998560-47-9
- نوبت چاپ: چاپ اول، بهار 1404
- تعداد صفحات: 24 صفحه
- نوع جلد: شومیز
- قطع: رقعی
- دستهبندی: داستان، کودک و نوجوان
گزینههای خرید:
پارهای از متن:
دوست جوان من سلام. امروز روز اول قصهی ما است. امروز وقتی سنگپشت از بین جنگل طرف ساحل میرفت تا در آنجا تخمگذاری کند، ناگهان میمون از روی درخت فریاد زد:
– سنگپشت! حواست کجاست؟ مگر نمیبینی؟
– سلام میمون. چی را نمیبینم؟
– این نقطۀ زرد را نمیبینی؟
– آها. بلی دیدم.
– این نقطه را من روی زمین کشیدهام. حق نداری از روی آن بگذری.
سنگپشت حیران شد که چه کار کند. پرسید:
– پس میگویی چطور بروم ساحل؟
میمون با غرور گفت:
– خوب… من چه میدانم؟ فقط باید بدانی که کسی نمیتواند از روی نقطهی من بگذرد.
پرداخت ایمن
درگاه ایمن و مطئن
ضمانت بازگشت
درصورت مشکلات فنی و فیزیکی
انتقال رایگان
برای خرید بیش از ۱۲۰ دالر
سلامت فیزیکی
انتقال سالم و استاندارد کتاب
Related products
مرگ سودخور
$15.00من در سالهای 1312 هجری که طلبهی مدرسههای بخارا به شمار میرفتم، بیباششگاه ماندم و در بخارا که تقریباً صد در مدرسهی کلان و قریب همینقدر مدرسهی خرد داشت، برای من حجرهی قابل استقامتی به زودی یافت نشد. زیرا هرچند همهی مدرسههای بخارا رسماً وقف بوده، خرید و فروش آنها از روی شریعت روا نباشد هم در زمانهای آخر با فتوای علمای دین که در مسئلههای دینی حیلههای شرعی را به کار میبردند، همهی حجرههای مدرسهها به طرز خرید و فروش ملک خصوصی شده بدست آدمان پولدار افتاده بود و طلبههای فقیر در جای استقامت یافتن به دشواریها میافتادند.
در همان روزهایی که در جستجوی حجره بودم یکی از دوستانم با راه مصلحت به من گفت:
– «قاری اشکمبه» نام یک کس هست که چند در حجرهی زر خرید دارد، اگر از وی پرسی، شاید یکی از حجرههایش را به تو به عاریت بدهد.
با شنیدن این مصلحت آن دوستم دقت من از حجره دادن یا ندادن آن آدم زیادتر بنام او کشیده شد.
در حقیقت هم این نام خیلی غلطی بود، من میدانستم که خلتهی معدهی حیوان را که در آنجا خوراکِ خورده شده جمع میشود، «اشکمبه» مینامند.
تابوت های رویین
$25.00«تابوت های رویین» مجموعهای از مصاحبه های سوتلانا الکسیویچ با سربازان، افسران و کارمندانی است که سرنوشت، مسیر آنها را از افغانستان گذرانده؛ مادران و همسرانی که عزیزی را در افغانستان از دست داده اند. درین مصاحبهٔ هنرمندانه، نویسنده غایب است. فقط گاه و بیگاه، برای این که خواننده را بیشتر وارد فضایی کند که گفتگو جریان دارد، شرح مختصری از نشست و برخاست طرف مصاحبه می نویسد ولی زود خواننده را رو در رو با قهرمان هایش تنها می گذارد. به همین سادگی، شاهکاری می آفریند که از یک سو روزنامه نگاری را تا سطح ادبیات بالا می برد و از سوی دیگر چنان که خود می گوید، «تاریخ را تا سطح یک آدم معمولی پایین می آورد» تا رنجنامه یک نسل از انسان هایی را بیافریند که گذشته و آیندهٔ شان قربانی شده است.
دنیای تک قطبی امروز هیچ عرصه یی را بی تاثیر نگذاشته است و همین امر، سبب شد تا با اعلان برنده شدن سوتلانا الکسیویچ در پذیرفتن این که او واقعاً سزاوار چنین جایزهای است، شتاب نکنم. تصورم این بود که جایزهٔ نوبل امسال- گذاشتن ذرهبین روی آن بخش از واقعیت های دنیای ماست که امریکای خوب و روسیهٔ بد را بیشتر بزرگنمایی می کند و بنابرین، با وجود آنهمه نویسنده ممتاز، صاحب سبک و سخن در ادبیات عظیم امروز روسیه، سوتلانا الکسیویچ، سزاوارترین نویسنده برای این جایزه نیست. مگر نه این که تولستوی، چخوف، ماکسیم گورکی، الکساندر بلوک و… را مستحق این جایزه نشناختند و کم نیست شمار کسانی که به عنوان چخوف دوم و تولستوی دوم با این جایزه مورد تحسین قرار گرفتند؟ اما با خواندن «تابوت های رویین» و دیگر کار های این نویسنده متوجه شدم، بخشی از پیش فرضهایم از دنیای یک قطبی درست نبود، حد اقل در همین مورد که سوتلانا الکسیویچ، سزاوار این جایزه نیست.
رادیوی پدرکلانم
$15.00خاله شمسیه هنگام حکایتِ واقعهی مرگ پسرش حتی یک قطره اشک نریخت. آرام بود و مانند هر قصهی عادی دیگر حکایت خود را بازگفت و وقتی میخواست بایستد، متوجه شدم که کمرش را راست نمیتواند و به کمک عصایی که در دست داشت به سختی خود را سر پا نگهداشت. او آرام بود. هیچ بغضی نداشت. آهی هم از روی حسرت نکشید. مانند یک سرگذشت یا هم یک اتفاق عادی قصهی جوانمرگ شدن تنها پسرش را بازگو میکرد. من به شنوندهی حوصلهمندی فکر میکردم که آرام و صبور حکایت غمانگیز او را با گوشهای خوبتربیتشدهاش میشنید. اگر شنونده، صبور نباشد راوی کمحوصله و عجول میشود و سعی میکند هرچه زودتر قصهی خود را به پایان برساند و خود را راحت سازد. من به همسایهها، دوست و آشنای او فکر میکردم که چهقدر مردم خوبی بودند که فرصت میدادند خاله شمسیه سه سال پیهم یک قصه را بارها و بارها حکایت کند و به توالی داستان غمانگیز خود پیچ و خم ببخشد و در آن، دنبال زیباییهای کلامی باشد.
باغ مهربانی
$8.00در زمانهای قدیم، باغی بود که در آن شکار ممنوع بود. یعنی در آن باغ هیچ حیوانی حق نداشت حیوانی دیگر را شکار کند. به خاطر همین، آن باغ، «باغ مهربانی» نام داشت. باغ مهربانی در دامنهی تپهای سرسبز قرار داشت و جوی آبی نیز از میان آن میگذشت.
پایینتر از باغ، ویرانههای یک شهر قدیمی بود. درون آن ویرانهها، حیوانات موزی و بدی زندگی میکردند که جز کشتن و خوردن دیگر حیوانات، کار دیگری نداشتند. آنها همیشه منتظر بودند که حیوانات باغ مهربانی اشتباهی از آنجا بیرون بیایند و لقمهی چرب آنها شوند.
در باغ مهربانی حیوانات کوچک و بزرگ و پرندههای گوناگون در خوشی و آرامی زندگی میکردند. خرگوشها با گوشهای بزرگ و دستهای کوتاهتر از پا، بعد از خوردن علف، بدون ترس از گرگ یا سگی روی سبزهها استراحت میکردند.
Reviews
There are no reviews yet.