
شهریار کوچک
$11.00
- نویسنده: آنتوان دو سنتاگزوپری
- مترجم: بهزاد جانباز
- ویراستار: علی مرادی
- طراح | صفحهآرا: حمید دلبان
گزینههای خرید:
پارهای از متن:
اینگونه من تنها بهسر بردم، بیآنکه کسی را داشته باشم که از روی راستی با او سخن بگویم، تا اینکه شش سال پیش در کویری در صحرای آفریقا اتفاقی برایم افتاد؛ سامانی از ماشین هواپیمایم شکسته بود. و از آنجا که نه ترمیمکاری با خود داشتم و نه مسافری، آستین بر زدم تا بهتنهایی به این ترمیم دشوار بپردازم. برایم مسئله مرگ و زندهگی بود. به زحمت آب آشامیدنی برای هشت روز داشتم.
پرداخت ایمن
درگاه ایمن و مطئن
ضمانت بازگشت
درصورت مشکلات فنی و فیزیکی
انتقال رایگان
برای خرید بیش از ۱۲۰ دالر
سلامت فیزیکی
انتقال سالم و استاندارد کتاب
Related products
دوستیِ روباه و لکلک
$8.00آوردهاند که روباهی در نزدیکی دلدلزاری لانه داشت و در همان حدود، از شکار پرندگان و خزندگان امرار معاش میکرد. از قضا آن دلدلزار چراگاه لکلکی بود سالخورده و سخت هوشیار. روباه هر باری که اینبر و آنبر گشتوگذار میکرد، لکلک را میدید که سر در مرداب فروبرده و از جیفهی آبزیها تغذیه میکند. لکلک زیرچشمی روباه را نگاه میکرد و از جانب او بیمی به دل راه نمیداد.
مدتی بدین منوال گذشت تا مؤالفتی میان آنها به وجود آمد. روزی روباه لکلک را به مهمانی در خانهی خویش دعوت کرد؛ لکلک به پاس آیین دوستی به آن لبیک گفت. روباه، ضیافت آبگینی از نوع «گردآو» تهیه دیده، آن را در تشت فراخ و همواری آورده، با کمال اخلاص پیشرویِ مهمان نهاد و خود روی دو پا در جانب مقابل نشست و از روی ادب، مهمان را به خوردن طعام فراخواند.
تابوت های رویین
$25.00«تابوت های رویین» مجموعهای از مصاحبه های سوتلانا الکسیویچ با سربازان، افسران و کارمندانی است که سرنوشت، مسیر آنها را از افغانستان گذرانده؛ مادران و همسرانی که عزیزی را در افغانستان از دست داده اند. درین مصاحبهٔ هنرمندانه، نویسنده غایب است. فقط گاه و بیگاه، برای این که خواننده را بیشتر وارد فضایی کند که گفتگو جریان دارد، شرح مختصری از نشست و برخاست طرف مصاحبه می نویسد ولی زود خواننده را رو در رو با قهرمان هایش تنها می گذارد. به همین سادگی، شاهکاری می آفریند که از یک سو روزنامه نگاری را تا سطح ادبیات بالا می برد و از سوی دیگر چنان که خود می گوید، «تاریخ را تا سطح یک آدم معمولی پایین می آورد» تا رنجنامه یک نسل از انسان هایی را بیافریند که گذشته و آیندهٔ شان قربانی شده است.
دنیای تک قطبی امروز هیچ عرصه یی را بی تاثیر نگذاشته است و همین امر، سبب شد تا با اعلان برنده شدن سوتلانا الکسیویچ در پذیرفتن این که او واقعاً سزاوار چنین جایزهای است، شتاب نکنم. تصورم این بود که جایزهٔ نوبل امسال- گذاشتن ذرهبین روی آن بخش از واقعیت های دنیای ماست که امریکای خوب و روسیهٔ بد را بیشتر بزرگنمایی می کند و بنابرین، با وجود آنهمه نویسنده ممتاز، صاحب سبک و سخن در ادبیات عظیم امروز روسیه، سوتلانا الکسیویچ، سزاوارترین نویسنده برای این جایزه نیست. مگر نه این که تولستوی، چخوف، ماکسیم گورکی، الکساندر بلوک و… را مستحق این جایزه نشناختند و کم نیست شمار کسانی که به عنوان چخوف دوم و تولستوی دوم با این جایزه مورد تحسین قرار گرفتند؟ اما با خواندن «تابوت های رویین» و دیگر کار های این نویسنده متوجه شدم، بخشی از پیش فرضهایم از دنیای یک قطبی درست نبود، حد اقل در همین مورد که سوتلانا الکسیویچ، سزاوار این جایزه نیست.
سحر
$12.00پینار و قدر شب پیش از اینکه بخوابند، حنایی که خواهرش سحر آماده کرده بود را به کف دستانشان مالیده جورابهای کهنهیشان را مثل دستکش به دستانشان کردند و به رختخوابشان خزیدند. لحظهیی بعد سحر نیز آمده در رختخواب روی زمین، در کنار خواهرانش دراز کشید. از خوشی اینکه فردا در صبح عید از خواب بیدار میشوند، خواب به چشمانشان نمیآمد. پینار نمیتوانست خودش را از فکر کردن به لباس جدیدش باز دارد. برای نخستین بار برایش لباس نو گرفته بودند، تا حالا مجبور شده بود تا با لباسهای کوچکشدهی قدر گذاره کند. وقتی خودش را در لباس نو تصور میکرد، در پوستش نمیگنجید. برای قدر نیز به نیت عیدی کفش خریده بودند. حال او نیز متفاوت از پینار نبود. تا نصف شب در زیر لحاف قاه قاه خندیدند. قهرهای خواهرشان سحر را نیز جدی نگرفتند. آنها میدانستند که قهرهای خواهر دوستداشتنیشان سحر، واقعی نیست. سحر خواهرشان دلش نمیآمد کارشان داشته باشد. در نهایت، بعد از اینکه هردویشان خسته شدند، خواهرشان را در آغوش گرفته خوابیدند.
سنگ های آسیاب
$31.00دست «ارغون» را میگیرم، انگشت اشارهام را در میان مُشت کوچکش جای میدهد و پا به پای او از خانه بیرون میشویم.
در بیرون خورشید به قریه و کشتزاران سخاوتمندانه میتابد؛ نور میبخشد و حرارت. هوا آنقدر شفاف است که برگهای تازه و جوان درختان نور آفتاب را بازتاب میدهند و چشمهایم را خیره میسازند. آخرین روزهای ماه ثور است. زمینهای نمناک از باران شب، با اشتها حرارت آفتاب را جذب میکنند. آسمان صافِ صاف است. ارغون همچنانکه انگشتم را رها نمیکند، راهش را به سوی طویله کج میکند. گوسالهییکه دو هفته از عمرش میگذرد و مادرم او را با طناب درازی بسته است، مستی میکند؛ بدون آنکه زانوانش را قات کند خیز میزند و دوباره به زمین میایستد. چشمهایش برآمده و شاد، یک گوش آن تا و دیگرش بالا است. انگشتم در میان مشت ارغون است و او از شوخیها و مستیهای گوساله به وجد میآید، جیغ میکشد و میخندد. نگاهم به طرف مادرش؛ به سوی مادهگاو میلغزد، در حالیکه علفهای تازه را با نولش این سو و آن سو میکند و تازهترین آنها را میبلعد، گاهی به گوسالهاش که همچنان مستی میکند، میبیند. فکر میکنم که در نگاههایش اعتراضی نهفته است. ارغون چیزهایی را که قابل درک برایم نیست، به تکرار میگیرد و شور کودکانهاش تا دوردستها میپیچد.
Reviews
There are no reviews yet.