
ساره در جستجوی گنج
$12.00
- نویسنده: نیلوفر ضیا مسعود
- نوع جلد: شومیز
- قطع: رقعی
- دستهبندی: کودک و نوجوان
گزینههای خرید:
پارهای از متن:
ساره در یک روز آفتابی دیر وقت از خواب بیدار شد. او ناگهان احساس کرد که سرشار از خوشحالی است؛ زیرا آن روز، روز تولدش بود. او خمیازهای کشید و کشوقوسی به بدنش داد و گفت:
هورا! امروز تولدم اَس و مه کیک و تحفههای زیادی خاد داشتم.
پشک کوچکش کریستال، که بالای سرش روی بالش خوابیده بود، خُرخُر بلندی کرد. کریستال هم به خاطر کیک هیجانی بود و برای خوردن آن بیصبری میکرد…
پرداخت ایمن
درگاه ایمن و مطئن
ضمانت بازگشت
درصورت مشکلات فنی و فیزیکی
انتقال رایگان
برای خرید بیش از ۱۲۰ دالر
سلامت فیزیکی
انتقال سالم و استاندارد کتاب
Related products
مجلۀ دریچه | شماره 5
$17.00آیا تا به حال به محتوای چیزهایی که میآموزید فکر کردهاید؟ به کتابهایی که میخوانید و به سخنانی که میشنوید، توجه کردهاید چهقدر از لحاظ کیفیت و محتوا مناسب و سالم است؟ خیلیها به این نکات مهم و اساسی کاملاً بیتوجهاند در حالی که رعایت این نکات و توجه به سالم بودن محتوای آموزشی به آن اندازه مهم است که ما به بهداشت غذای روزمرهی خود توجه میکنیم. چون میدانیم غذایی را که روزمره میخوریم، اگر بهداشتی نباشد، ما را مسموم میکند و گاهی ممکن است حتا باعث مرگ ما شود. بیتوجهی به محتوای کتابی که میخوانیم و سخنانی که میشنویم، خطرش به مراتب بیشتر از غذای غیر بهداشتی است. به دلیل این که غذای غیر بهداشتی فقط ما را مسموم میکند یا ممکن است فوری مرگ ما را رقم بزند. اما کتابهای نامناسب و محتوای آموزشی مزخرف تمام عمر، توانایی ذهن ما را کاهش میدهد و قدرت نظارت بر کردارهای منطقی و عقلانی را از ما میگیرد. داشتن چنین ذهنی ضعیف و علیل ما را تقلیل میدهد به افراد سطحینگر، خرافاتی و بیسواد که حتا قابلیت تشخیص خوب را از بد ندارند و به هر گفتارِ دروغ باور میکنند و به هر کردار نادرست دل میبندند.
در طول 20 سال گذشته افرادی که با شنیدن تعریف سادهای از بهشت، حاضر میشدند عمل استشهادی انجام دهند، به نظر تان دیوانهی مادرزادی بودند؟ نخیر! آنها را دیوانه ساخته بودند. آنقدر با آموزشهای غلط و سخنان مزخرف ذهنشان را پر کرده بودند که قادر نبودند تشخیص دهند کاری را که میکنند، اشتباه است. ذهن آنها تا اندازهای مسموم شده بودند که به یک دستور ساده و وعدهی دروغین حاضر میشدند هر کاری غیرعقلانی را انجام دهند؛ خود را تکهپاره میکردند و دیگران را نیز به کام مرگ میانداختند. حال، فضا برای چنین آموزشهایی بیشتر آماده شده است. آموزشهای اشتباه، محتوای درسی نامناسب در هر جایی میتواند باشد؛ فرقی نمیکند مکتب باشد یا مدارس دینی که به دست آدمهای مخصوص اداره و کنترل میشود.
دوستیِ روباه و لکلک
$8.00آوردهاند که روباهی در نزدیکی دلدلزاری لانه داشت و در همان حدود، از شکار پرندگان و خزندگان امرار معاش میکرد. از قضا آن دلدلزار چراگاه لکلکی بود سالخورده و سخت هوشیار. روباه هر باری که اینبر و آنبر گشتوگذار میکرد، لکلک را میدید که سر در مرداب فروبرده و از جیفهی آبزیها تغذیه میکند. لکلک زیرچشمی روباه را نگاه میکرد و از جانب او بیمی به دل راه نمیداد.
مدتی بدین منوال گذشت تا مؤالفتی میان آنها به وجود آمد. روزی روباه لکلک را به مهمانی در خانهی خویش دعوت کرد؛ لکلک به پاس آیین دوستی به آن لبیک گفت. روباه، ضیافت آبگینی از نوع «گردآو» تهیه دیده، آن را در تشت فراخ و همواری آورده، با کمال اخلاص پیشرویِ مهمان نهاد و خود روی دو پا در جانب مقابل نشست و از روی ادب، مهمان را به خوردن طعام فراخواند.
کاکامراد قصه میگوید
$12.00پدرم در ماه حوتِ امسال کچالوهای قاش شده را در دل نمناک زمین ماند و پس از آن چند بیل خاک هم رویش ریخت. یادم است همان روزهایی بود که یخِ زمین تازه باز شده بود. مثل هر سال دیگر، دست آبلهپُرش را بالا برد و دعا کرد. او زیر لب از خدای آسمانها خواست سالِ پُر آب و زمین پُر برکت داشته باشیم:
پروردگارا، کاری کو که امسال از زمینایت حاصل پُربار بگیریم.
این هم یادم است که آنروز تب داشتم، فکر میکردم کومههایم سرخرنگ شده و دور و برِ چشمهایم از گرمی میسوزد. داغ بودم؛ درست مانند روزهایی که با مادرم در پختن کچالوی تنوری کمک میکردم. درحالی که خودم را محکم در میان پتوی پشم گوسپند پیچیده بودم، از ته دل آرزو کردم که آرزوهای پدرم برآورده شوند چون آرزوهای پدرم آرزوی مشترک من و مادرم هم بود….
آهو، به خانه برگرد!
$10.00آسمان صاف و زیبا بود. هوای ملایم بهار هنوز بوی نوروز و عطر نرمِ سبزههای نَورسیده را در خود داشت. در گوشهای از این منظرهی بهاری، چند تا چوچهآهوی وحشی هم دیده میشدند. آهوها مست و شاد در دامنه و اطرافِ قلهی کوه میچریدند. شماری هم روی پرههای نسبتاً هموار سنگهای کوه خوابیده بودند و نشخوار میکردند. آهوبچههاییکه از کوه پایین آمده بودند، با شیطنت و چالاکی، با پاهای نازک خود روی سبزهها چنان خیزهای بلند برمیداشتند که گویا بدنهایشان از جنس باد باشد.
ناگهان آهوهای بالغ گوش تیز کردند و هراسان هر سو را پاییدند. هوا را بو کشیدند و گردنهای خود را راست کردند تا دقتشان بیشتر شود. دو سه نفر تفنگ بهدست از پشتِ گردنه با صدای بلند فریاد کشیدند:
آهااااااای هاهاهاهاااااای.
Reviews
There are no reviews yet.